بالای شومینه، انبوه قاب عکسهای قهوهای، با عکسهای کوچک و بزرگ و کهنه و نو، تاریخچهی زندگی یک زن و یک خانواده را روایت میکرد. تاریخ مصور با عکسی از دخترکِ چندماهه در آغوش مادرش آغاز میشد و بعد به بیتای بیست و هشت ساله میرسید، با همان پیراهن سورمهای و سرخابی که امشب تناش بود. عکس روتوششدهای پدر دخترک را، با لباس افسری و حین سیگار کشیدن، کنار یک کلبهی جنگلی نشان میداد. قاب عکس بزرگتری به سه عکس سیاه و سفید کهنه از ازدواج پدر و مادرش اختصاص داشت. یک عکس کودکستانی از خودش، در جنگلی که سراسر در مه فرو رفته بود. با چشمهای درشت خندان. دهناش باز مانده بود. انگار که داد میزند «با»، یا «تا». یک عکس رنگیِ دیگر که یادگارِ جشن تولد هشت سالگیاش در اتاق روشنی رو به دریا بود. در عکس دیگر، لباس تور سفید بلندی به تن داشت و در عکس کنارش، بدون آرایش و بچگانه، رو به عکاس میخندید. عکسهای تازهتر را در آتلیه، به سبک مدلهای غربی، گرفته بود. دیوار شومینه، مثل صفحات سفید یک کتاب مصور، عامدانه بین قابهای فشرده فاصله میانداخت.