گوشی در دستم میماند و میمانم که نکند لیالی بیشتر میفهمد و اصلاً شاید هر دو میفهمیم و این دانستنهامان، موازی کنار هم زندهاند بیآنکه مزاحم هم باشند و اما دلخوشم نمیکند این خودگویی سهلانگارانه... و باز شمارهای دیگر و همان سئوال و تأسفی تلخ در جواب:
- دلت خوشهها... افتادی دنبال لیالی که چی؟ مگه به تو سپردنش که حالا میخوای پیداش کنی! جون اضافه داری واسه غصه خوردن؟ این همه سال هی رفت و گم شد و باز پیداش شد، بعدش که چی؟ خسته نشدی هر دفعه تلفن دست گرفتی، به این و اون زنگ زدی و همه هم گفتن بیخبرن و تو خودت مچاله شدی و بعدش هم لیالی انگار نه انگار که همه رو جون به لب کرده، بیخیال برمیگرده و میخنده به حال من و تو و هرکی نگرانش شده...
این گفتگو هم بیخداحافظی به بوق ممتد ارتباط قطع شده میرسد و گوشی در دستم، عرقی سرد از پشت گردنم راه باز میکند و میخزد تا گودی کمر و مردد که لیالی میخندید هر بار به حال من و او و هر که نگرانش شده؟ شاید که لیالی میخندید:
- اصلاً فرض کن من گم شدم یه روز... گم شدنِ درست و حسابی و واقعی... تو که نباید نگران بشی، یا شماها که سرجاتون نشستین؛ اگه قرار به نگران شدن هم باشه، اونی که گم شده و دستش به هیچ جا بند نیست باید نگران بشه، شماها که پیدایین! با هم و کنار همدیگهاین...
احسان چریکی چنان متن را اجرا میکنه انگار تک تک نقشها، خودشه! فوق العاده... بی نظیر...
متن، اما دچار فراز و فرود است. بعضی قصه ها مانند هزار و چند شب لیالی، بنظرم عالی اند و بعضی هاش، عادی اند...
4
متن خیلی خوبه. گوینده ی آقا خوبه ولی خانمه که دو تا قصه شو گفته دوست داری سرتو بکوبی به دیوار
5
نویسنده کشتی پهلو گرفته سید مهدی شجاعی هستند نه سید علی