روی یک تیر نصبشده در انتهای مسیر ماشینروی آسفالتی، تابلوی کوچکی نصب شده بود که نام مالک پیشین روی آن نوشته شده بود. یک ایوان سرپوشیده که یک بارِ کوچک هم در آن وجود داشت، رو به منطقهی مسکونی قدیمیتر و ارزشمندتر که سایر خانههای بزرگ را در خود جای داده بود، قرار داشت. گلهای همیشهبهار در حاشیهی باریک و خالی زمین روییده بودند و راه همسایهها را تاحدودی مسدود میکردند، ولی آفتابگیرهای کشیدهی آنها را بهراحتی میشد دید. وقتی جورج به اطراف نگاه کرد، احساس کرد که جای تعجب است. متوجه شد آفتابگیرهای همسایه در سمتی که مجاور خانهی او است سرتاسر کشیده شده بود، ولی در جلو خانهها و مجاورت خانههایی که در اطرافشان قرار داشت، کشیده نشده بود. یک سال بود که خانه را برای فروش گذاشته بودند. در روزنامهها آگهی نشده بود، ولی در فهرست بنگاه مسکن ادیت اوانس به تفصیل معرفی شده بود:
منطقهی استثنایی آمیتیویل ــ ششخوابه، سبک ساختمانهای مهاجران هلندی، اتاق نشیمن وسیع، اتاق غذاخوری رسمی، ۵/ ۳ سرویس بهداشتی، زیرزمین زیبا، گاراژ برای ۲ اتومبیل، استخر آبگرم و پارکینگ قایق وسیع، قیمت پایه ۸۰ هزار دلار.
هشتادهزار دلار! خانهای با این مشخصات باید رو به ویرانی باشد، یا ماشیننویس بهاشتباه عدد یک را قبل از ۸ جا انداخته باشد، آدم فکر میکند که قصد دارد بعد از تاریک شدن هوا و فقط از بیرون ساختمان چنین القا کند که این معامله بسیار خوب است، ولی او با کمال میل داخل ساختمان را هم به آنها نشان داد. برای خانوادهی لوتز بازدید خشنودکنندهای بود، سریع ولی کامل. نه تنها دقیقاً انتظارات و خواستههای آنها را تأمین میکرد، بلکه خانه و سایر ابنیهی واقع در ملک در وضعیت خوبی قرار داشتند. سپس مشاور مسکن بیدرنگ به آنها گفت که این منزل خانوادهی دوفو بوده است. به نظر میرسید که همهی مردم در سراسر کشور از ماجرای این تراژدی خبر داشتند که رونالدو دوفوی بیستوسه ساله در شب سیزدهم دسامبر ۱۹۷۴، پدر، مادر، دو برادر و دو خواهرش را در خواب به قتل رسانده بود.
گزارشهای روزنامهها و تلویزیون حاکی از این بود که پلیس هر شش جنازه را که با تفنگی قوی هدف قرار گرفته شده بودند، کشف کرده است و بنا بر آنچه خانوادهی لوتز چند ماه بعد مطلع شدند، همگی آنها در وضعیت مشابهی دراز کشیده بودند؛ به روی شکم، درحالیکه سرشان روی دستانشان قرار داشت. رونالد در نهایت به این قتل عام اقرار کرده بود: «ناگهان شروع شد و خیلی سریع پیش رفت، نتوانستم جلو خودم را بگیرم.»