یارب دگرگون ساز اوضاع جهان را
بگسل ز هم نظم زمین و آسمان را
این آسمان و این زمین بگسسته بهتر
در سوگ تو دیگر نمیخواهم جهان را
عفریت زشت مرگ بال خویش بگشود
بشنو صدای شیون و آه و فغان را
در خاک سرد و تیره خفتی وای بر من
بردی ز دل شور و ز تن تاب و توان را
ای خاک سرد آغوش بگشا خانه بتکان
نیکو نگهدار حرمت این میهمان را
بر دل نشسته زخم داغ این مصیبت
داغی که در آتش کشیده جسم و جان را
با اشک خون آمیز و آه سرد سازم
گاهی دوای درد این درمان آن را
اما بگو ای نازنین درمان چه سازم
زخم عمیقی که خلد روح و روان را؟
دیدم ترا در خواب در دشت شقایق
کردم ز دیدار تو روشن دیدگان را
گفتم ترا: «ای مه چه زود و نابهنگام
نوشیدی آخر جام تلخ شوکران را؟»
گفتی: «مگریید از برای من که ایزد
خود خوب داند منطق سود و زیان را
دامنکشان رفتم ز جمع دوستان لیک
بنگر ببین این باغ زیبای جنان را
جایی که من هستم به هیچ حالت نگنجد
محدودهی اندیشه و وهم و گمان را»
گفتم که: «در هجر تو آخر چون توان زیست؟»
گفتی: «عیان کن آتش درد نهان را