"سوزان" همیشه مایل بود که همراه با یک دختر کوچولو به منزلش برود و مورد پذیرش او واقع گردد و گرامی داشته شود امّا از زمانی که به این مغازه آورده شده بود، هیچگاه کسی به او توجهی نداشت. شاید علت آن بود که یک دست "سوزان" کنده شده بود و هیچکس زحمت دوختن مجدد آن را به خودش نمیداد. بازویش برای روزها و شبهای متوالی در کنار او بر روی قفسه مغازه قرار داشت و منتظر بود که مجدداً بر روی بدنه عروسک نصب گردد امّا تا آنزمان هیچکس اینکار را تقبّل نکرد و انجامش نداد.
...
از متن کتاب