صبح روز بعد، سر میز صبحانه زیر چشمی مکسون را تماشا میکردم. در این فکر بودم که چقدر از مردمی که در جنوب خلع رتبه شدهاند، خبر دارد. فقط یکبار نگاهی گذرا به من انداخت اما بهنظر نمیرسید به من بیشتر از چیزهای اطرافم توجهی داشته باشد.
هرگاه معذب میشدم، دستم را بهطرف مچ دست دیگرم میبردم، جاییکه دکمه طلایی اسپن را با نوار ظریفی تبدیل به دستبند کرده بودم. تمام وقتیکه آنجا بودم، فکرم پیش اسپن بود. وقتی صبحانه تمام شد، شاه از جا برخاست و ما همه به سوی او برگشتیم.
- حالا که تعداد شما خیلی کم شده، فکر کردم بهتر است فرداشب قبل از اخبار شما رو به صرف چای دعوت کنم. از آنجا که یکی از شما عروس جدید ما خواهید شد، ملکه و من دوست داریم فرصت بیشتری برای صحبت با شما داشته باشیم تا از علایق و افکار شما آگاهی پیدا کنیم.
کمی نگران شدم. ارتباط با ملکه راحت بود اما از احساسم نسبت به پادشاه اطمینان نداشتم. درحالیکه باقی دخترها با اشتیاق او را تماشا میکردند، من لیوان آب میوهام را سر کشیدم.
- لطفاً یک ساعت قبل از ضبط اخبار در سالن استراحت طبقهی اول باشید. اگه با آنجا آشنایی ندارید، جای نگرانی نیست. درها را باز میگذاریم و موزیک اجرا میشود تا راه را پیدا کنید. قبل از اینکه ما را ببینید، صدا را میشنوید.
حرفش را با خندهای کوتاه تمام کرد و دیگران نیز با خندههای آرام پاسخش را دادند. کمی بعد، دخترها راهشان را بهسمت سالن بانوان پیش گرفتند. با خودم آه کشیدم. گاهی آن سالن با همهی عظمتش، به من احساس ترس از فضاهای بسته میداد. معمولاً سعی میکردم با دیگران اختلاط کنم یا وقتم را به مطالعه بگذرانم. بخت با سلست یار بود، خودم را جلوی تلویزیون نگه داشتم و تمام توجهام را معطوف آن کردم. البته گفتنش راحت بود. بهنظر میرسید دخترها امروز خیلی خوشصحبت شده بودند.
کریس با نیش باز گفت:
- یعنی شاه چی میخواد در مورد ما بدونه؟
الیس نظر داد:
- فقط باید هر چی سیلویا در مورد وقار و ادب یادمون داده بهخاطر داشته باشیم.
صدای سلست بلند شد:
- امیدوارم ندیمههایم لباس مناسبی برای فرداشب داشته باشن. نمیخوام مجبور بشم با همون ریختوقیافهی هالووین برم. بعضی وقتها خیلی گیج و گم میشن.
ناتالی مشتاقانه گفت:
- کاشکی شاه ریشش رو بلند میذاشت. بهنظرم خوش قیافهتر میشد.
از سر شانهام نگاه کردم و دیدم با دست روی چانه خودش خط ریشی خیالی را رسم میکند. کریس قبل از عوضکردن بحث، با مهربانی حرف او را تأیید کرد:
- آره، میتونم تصورش کنم.