ما همگی مدیرعامل زندگی خود هستیم. کلی تلاش میکنیم تا به خودمان بقبولانیم که هر روز از خواب بلند شویم و کاری را که بر عهده داریم انجام دهیم. علاوهبراین، سعی میکنیم افرادی که برای ما و با ما کار میکنند، کسانی که از ما چیزی میخرند یا با معامله میکنند، و حتی کسانی که ما را کنترل میکنند تشویق کنیم. این کار را در زندگیهای شخصیمان هم انجام میدهیم: بچهها از سنین بسیار پایین سعی میکنند والدینشان را به انجام کارهایی وادار کنند («بابا، من خیلی میترسم. خودم نمیتونم این کار رو بکنم.» یا «همۀ بچههای دیگه اسنپچت دارند.») و البته، هرکدام به اندازهای موفق به متقاعدکردن والدینشان میشوند. در بزرگسالی نیز تلاش میکنیم افرادی را که برایمان مهم هستند به انجام کارهای موردنظرمان ترغیب کنیم («عزیز دلم، امروز خیلی روز سختی داشتم. ممکنه لطفاً بچهها رو بخوابونی و ظرفها رو بشوری؟»). ما سعی میکنیم کاری کنیم که فرزندانمان اتاقشان را مرتب کنند و تکالیفشان را انجام دهند. تلاش میکنیم همسایگانمان را بر آن داریم که پرچینشان را تمیز کنند یا در مراسمِ محلی نقشی را بر عهده بگیرند.
شغل رسمیمان هرچه باشد، ما همگی بهعنوان انگیزاننده(۷)های نیمهوقت مشغول کاریم. اما دربارۀ انگیزه(۸)، که نقشی چنین کلیدی در زندگیهایمان دارد، واقعاً چه میدانیم؟ بهواقع، از نحوۀ کارکردش در زندگیهایمان چه میفهمیم؟ فرضی که دربارۀ انگیزه وجود دارد این است که انگیزه تحت تأثیر پاداشهای ملموس و بیرونی است. «فلان کار رو بکن، در مقابلش فلان چیز رو بگیر.» اما اگر در واقع حکایتِ انگیزه بسیار ظریفتر، پیچیدهتر و مسحورکنندهتر از فرضهای سادۀ ما باشد، چه؟
این کتاب به کاوش در جنگلِ واقعیتِ انگیزه میپردازد و بیخبریِ ما از شگفتیها و پیچیدگیهای آن را به تصویر میکشد. امید من این است که، برخلاف برداشت مرسوم، که انگیزه را خیلی ساده در حد معادلۀ «موشی بهدنبال پنیر» میپندارد، بتوانم زوایای پنهانِ این جهان زیبا، عمیقاً انسانی و از نظر روانی پیچیده را روشن کنم. انگیزه جنگلی است پر از درختان درهمتنیده، رودخانههای کشفنشده، حشرههای خطرناک، گیاهان عجیبوغریب و پرندههای رنگارنگ. این جنگل پر از چیزهایی است که فکر میکنیم خیلی اهمیت دارند، اما در حقیقت اهمیت زیادی ندارند، و مهمتر از آن، این جنگل پر است از جزئیات غیرمعمولِ بسیار مهمی که یا بهطور کامل نادیدهشان میگیریم یا فکر میکنیم اهمیت چندانی ندارند.