خوشم نمیآید بقیه آدمها بیایند به اتاقم، چون میترسم پرده از یکی از رازهایم بردارند؛ مثلاً از نقاشیهایم خبردار شوند، یا تاریخچه جستوجوی صفحههای اینترنتیام را بگردند، یا بفهمند که من هنوز صددرصد با یک خرس عروسکی در تختم میخوابم.
از همه بیشتر، هیچ خوشم نمیآید بقیه آدمها در تختم بخوابند؛ نه از وقتی که دوازده ساله بودم و یک شب کابوس دیدم که یک اسباببازی تاماگوچی(۹) با صدایی بم و ترسناک شروع کرد به حرف زدن. همان شب یکی از دوستانم پیشم خوابیده بود. در خواب، مشتی حواله صورتش کردم و دخترک خوندماغ شد و زد زیر گریه. این نمونه، استعاره دقیق از همه دوستیهایم تا به امروز است.
باوجودِاین، آن شب آلِد لَست سر از تختخوابم درآورد.
هاها.
نه، نه آنطوری که شما فکرش را میکنید.
وقتی من و آلِد از قطار پیاده شدیم ــ بهتر بگویم که آلِد از قطار پرت شد پایین ــ و از پلههای سنگی بین ایستگاه قطار و دهکده بیرونشهریمان گذشتیم، آلِد اعلام کرد که کلیدهایش دست دانیل یون است و نمیتواند مادرش را از خواب بیدار کند چون مادرش «به معنای واقعی کلمه، سر از تنش جدا میکند.» طوری این جمله را به زبان آورد که من کاملاً قانع شدم و مامانش یکی از اعضای هیئتمدیره انجمن اولیا و مربیان مدرسه است، برای همین چند ثانیه من واقعاً حرفش را باور کردم. مادرش همیشه مرا میترساند، طوری که انگار این زن با یک کلمه میتواند خودباوری مرا در هم بشکند و بندازدش جلوی سگشان تا آن را ببلعد. البته نه که این کار آنقدرها دشوار باشد!
خلاصه، آره. این شد که گفتم: «چی؟ نکنه منظورت اینه که میخوایی امشب خونه من بخوابی؟» معلوم بود که دارم شوخی میکنم، اما آلِد تمام وزنش را روی شانههایم انداخت و در آمد که: «راستش...» و بعد من زدم زیر خنده و آلِد را دیدم که وسط جاده دولا شده.
برای همین گفتم: «باشه، باشه.»
آلِد بلافاصله خوابش برد و من هم از آن آدمهای چهلساله غیرطبیعی نبودم که فکرهای عجیبوغریب میکنند.
آلِد آمد خانه ما و بدون یک کلمه حرف روی تختم ولو شد و در دستشویی پیژامهام را پوشیدم و وقتی آمدم بیرون، آلِد خوابِ خواب بود. پشتش را کرده بود به من و سینهاش آرام بالا و پایین میرفت. چراغ را خاموش کردم.
ای کاش کله من گرم بود، چون دستکم دو ساعت طول کشید خوابم ببرد، همیشه همینطور بود. در تمام آن دو ساعت که نه با گوشی تلفن همراهم بازی میکردم و نه مشغول زیرورو کردن صفحه تامبلر بودم، مجبور شدم در آن نور خفیف و آبیرنگ اتاقم، به پسِ سرش خیره بمانم.