
نکتهی شگفتانگیز در مورد هندریک این بود که با زمان جلو میرفت. فکر میکنم، همیشه این کار را کرده بود. به یقین از دههی ۱۸۹۰ وجود داشت. از قرنها پیش که گل لاله میفروخت تقریباً همین بود. این عجیب بود. او از همهی ما پیرتر بود اما همیشه تا حدی زیادی در جریان همهی چیزهایی قرار داشت که روح زمانهاش بود. گفت: «موضوع این است، در کالیفرنیا تنها راه اینکه پیرتر به نظر برسی این است که ظاهرت جوانتر دیده شود. اگر پیشانیات از چهل سال بالاتر برود آن وقت مردم خیلی مشکوک میشوند.» به من گفت چند سالی در سانتاباربارا بوده اما کمی دچار ملال شده. «سانتا باربارا خوشایند است. بهشت است با ترافیک کمی بیشتر. اما در بهشت هیچ اتفاقی نمیافتد. جایی بالای تپه ها داشتم. هر شب نوشیدنی محلی مینوشیدم. اما داشتم دیوانه میشدم. دچار حملههای هراس شدم. بیشتر از هفت قرن زندگی کردهام و هرگز یک حملهی هراس هم نداشتم. شاهد جنگها و انقلابها بودم. خوب. اما به سانتا باربارا رفتم و آنجا در آپارتمان راحتم بیدار شدم، درحالی که قلبم دیوانهوار میزد و حس میکردم درون خودم گیر افتادهام. اگرچه، لسآنجلس چیز دیگری است. لسآنجلس مرا فوراً آرام کرد، میتوانم به تو بگویم...» «احساس آرامش میکنی. این باید خوشایند باشد.» مدتی مرا برانداز کرد، انگار یک شاهکار هنری با معنایی پنهان باشم. «تام، جریان چیست؟ دلت برای من تنگ شده؟» «چیزی مثل آن.» «جریان چیست؟ ایسلند آنقدر بد بود؟» من قبل از مأموریت کوتاهم در سریلانکا هشت سال در ایسلند زندگی کرده بودم. «احساس تنهایی میکردم.» «اما فکر کرده بودم بعد از بودنت در تورنتو، میخواهی تنها باشی. تو گفتی تنهایی واقعی وقتی است که آدمها اطرافت باشند. و تام، از آن گذشته، ما همین هستیم. آدمهای تنها هستیم.» هوا را فرو دادم، انگار جملهی بعدی چیزی بود که باید زیر آن شنا میکردم. «نمیخواهم دیگر اینطور باشم. میخواهم خارج شوم.» واکنش مهمی در کار نبود. پلک هم نزد. به دستهای گرهگره شده و مفصلهای متورمش نگاه کردم. «خارج شدن در کار نیست. این را میدانی. تو یک آلباتروس هستی. حشرهی یکروزه نیستی. یک آلباتروس هستی.» فکر پشت اسمها ساده بود: در گذشته، تصور میشد آلباتروسها موجوداتی با عمر خیلی طولانیاند. واقعیت این است، عمر آنها فقط حدود شصت سال یا بیشتر است؛ مثلاً خیلی کمتر از کوسههای گرینلند که حدود چهارصدسال زندگی میکنند، یا آن صدف دوکفهای که دانشمندان آن را «مینگ» نامیدند چون در زمان سلسلهی مینگ متولد شده بود، بیشتر از پانصد سال پیش. اما به هرحال، ما آلباتروسها بودیم.
| فرمت محتوا | pdf |
| حجم | 2.۱۴ کیلوبایت |
| تعداد صفحات | 436 صفحه |
| زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
| نویسنده | مت هیگ |
| مترجم | گیت ا گرکانی |
| ناشر | نشر هیرمند |
| زبان | فارسی |
| عنوان انگلیسی | How To Stop Time |
| تاریخ انتشار | ۱۴۰۴/۰۶/۱۶ |
| قیمت ارزی | 4 دلار |
| مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |