بابا در آخرین مأموریتش جان یک کلاغ و یک پیرزن را نجات داد. پیرزن و کلاغ هر دو یک نفر بودند. همسایهها به آتش نشانی گزارش داده بودند پیرزن مخش ایراد دارد. گفته بودند پیرزن فکر میکند واقعا کلاغ است و می تواند پرواز کند. پیرزن رفته بود توی بالکن طبقهی بیست و هفتم تا پرواز کند. بابا او را با یک تور مخصوص پیرزنگیری نجات داده بود.