چرا زندگی ما تهی است؟ با وجودی که بسیار فعالیم؛ با وجودی که کتابها مینویسیم؛ برای حصول مقاماتی تلاش میکنیم؛ معذلک زندگی ما تهی است؛ ملالتبار و کسالتآور است؛ یکنواخت و روتین است. چرا روابط اینگونه متظاهرانه و زرق و برقی است؛ بیمحتوا و بیمعنا است؟ ما لااقل تا اینحد با زندگی خود آشنا هستیم که بدانیم یک زندگی بیمعنا و بیمحتوا داریم؛ میدانیم که مدام جملات و شعارها و ایدههایی را که از دیگران آموختهایم تکرار و بازگویی میکنیم ــ چیزهایی که فلانکس و فلانکس گفتهاند؛ چیزهایی که قدیسین باستانی یا قدیسین مدرن گفتهاند! اگر از فلان رهبر شبهمذهبی پیروی و اطاعت نکنیم؛ از رهبران سیاسی؛ از رهبران عقیدتی؛ از نمایندگان روشنفکری، از مارکس و آدلر پیروی میکنیم. ما فقط صفحهی گرامافونی هستیم که صداهایی را تکرار میکند؛ و ما نام این تکرارها را میگذاریم «دانش». ما میآموزیم؛ تکرار میکنیم؛ درحالیکه زندگیمان مطلقا تهی، زرق و برقی، ملالتبار و زشت است. چرا؟ چرا اینطور است؟ چرا ما اینهمه به چیزهای ذهن اهمیت میدهیم؟ چرا ذهن در زندگی ما اینهمه نقش و اهمیت پیدا کرده است؟ ــ ذهن که عبارت است از ایدهها و باورها، فکرها، که عبارت است از قدرت منطقتراشی و سفسطه کردن؛ سنجش و قیاس، برآورد کردن و ایجاد یکنوع موازنهی ساختگی و نظیر این زیرکیها و زرنگیها. چرا ما اینهمه به ذهن اهمیت میدهیم؟ ــ که البته معنایش آن نیست که باید تبدیل به آدمهایی عاطفی، احساساتی و سانتیمانتال بشویم؛ آدمهایی هیجانی و تملقگو بشویم. ما این خلأ درونی را میشناسیم؛ ما این عقیم بودن و یائسگی روانی و معنوی را میشناسیم. ولی علت آن چیست؟ کشف علت آن تنها از طریق آگاهی نسبت به روابطی که با دیگران و با زندگی داریم ممکن است.
روابط ما عملاً و واقعا بر چه اساسی است؟ آیا اساس روابط ما را «خودجداسازی»، «خودانزوایی» تشکیل نمیدهد؟ آیا هر حرکت ذهن یک جریان خودحفاظی؛ جستوجوی ایمنی و خود جداسازی نیست؟ آیا نفس اندیشههای ما یک جریان خودجداسازی نیست؟ آیا هر حرکت زندگی ما یک جریان خودمحصورسازی نیست؟ شما میتوانید این موضوع را در روابط روزمرهی خود مشاهده کنید. فامیل برای شما نقش نوعی خودجداسازی و خودمحصورسازی را پیدا کرده است. و انسانی که در جدایی بهسر میبرد لاجرم باید در حال ستیز، تضاد و مخالفت بهسر برد. پس تمام اعمال و رفتار ما منجر به خودجداسازی میشود؛ و خودجداسازی است که این احساس خلأ و تهی درونی را ایجاد میکند. و انسانی که احساس خلأ روانی و درونی میکند ناچار باید به طریقی آن را پر کند؛ جبران کند ــ بهوسیلهی رادیو، بهوسیلهی شلوغی و سروصدا، بهوسیلهی وراجی، بهوسیلهی مطالعه، بهوسیلهی حصول دانشهای غیرمفید و غیرضروری؛ بهوسیلهی کسب احترامات اجتماعی، ثروت، منصب و موقعیت و غیره و غیره. ولی همهی اینها خود ماهیت جداسازی را دارند و بنابراین فقط کمک میکنند به تقویت خودجداسازی. پس برای بسیاری از ما زندگی عبارت است از یک جریان جدایی و انزوا، انکار و عدم پذیرش، مقاومت، انطباق با یک الگو و قالب. و طبیعی است که در این جریانات، زندگی وجود نخواهد داشت و بنابراین احساس خلأ، احساس ناامیدی و بیباروبرگی وجود خواهد داشت.
وقتی کتابهای کریشنامورتی رو دست میگیری باید بدونی این دیگه شوخی نداره. قرار نیست مثل بقیه کتابهای خودشناسی با کلمات قشنگ تهییج ت کنه قرار نیست تو رو به سمتی بکشونه. قرار نیست سرگرم شی. خودت هستی و حقیقتی که ازش فرار میکنی
5
خوندن این کتاب خود به خود به شما کمک میکنه که به خودتون نزدیکتر بشین، خبری از تحویل گرفتن و انگیزه یا حتی منفی نگری نیست.بلکه دید شما رو نسبت به زندگی درونیتون وسیعتر میکنه. البته تمام مطالبی که در کتاب گفته شده درست نیست و باید هم با هشیاری و هم آرامش خونده بشه.
5
کتابی عمیق و دقیق.جای تعجبه که چطور یک انسان میتونه به این دید برسه.بعد از خوندنش احساس میکنید مغزتون بازتر شده.
5
پربار 🌳
این کتاب بینظیره
وقتی عمیق و بدون پیش داوری مطالعه کنی احساس می کنی دقیق داره با شخص تو صحبت میکنه
برای من مثل گپ و گفت و گوی سه نفره با نویسنده و پاورقی های مترجم بو....
5
کتابی که مطالبش به قدری عمیق هستند که چاپ کردنش به صورت کتاب یک اشتباهه
4
از دسته کتاب هایی است که باید بدون پیشفرض خونده بشه تا با منطق وارد حوزه عشق شد.
5
موضوع جالب اما و نتیجه گیریش از ابتدا مشخصه پر از مطالب تکراری یا ایراد از مترجمه یا نویسنده خیلی کلیشه ای نوشته
5
این کتاب فو ق العادست با ترجمه ای بی نظیر از آقای مصفا، روح هر دوشون شاد
5
کتاب خسته کننده ای بود. پر از تکرار مکررات و کلیشه. از نظر ذهنی برایم مفید نبود.
5
کتاب عالی و البته سنگین که با هر جمله اش ادم رو به فکر فرو میبره ??