قرن سیزدهم قرن جنگهای صلیبی است، مسلمان در برابر مسیحیان. همگی فرزندان یک پدر هستند که در تورات آرمیده است، ابراهیم. سر غنائم، به هم چنگ و دندان نشان میدهند. دین آن چیزی است که وصل میکند، دین دیگر چیزی جز نفرت نیست: انبوه انسانها را تحت لوای قدرت تفکری یا نامی گردهم میآورد درحالیکه عشق با ضعف چهرهای یا صدایی آنها را از هم جدا میکند. فرانسوا دسیز به فلسطین میرود و از خدایی سخن میگوید که تودۀ مردم وحشتزده میکنند و کلیساها آزارش میدهند. برای جنگجویان همان چیزی را میگوید که برای گنجشکها میگوید. نمیخواهد متقاعدشان کند: برای متقاعد کردن باید مستولی شد و او فقط میخواهد بدون سلاح آهنین و بدون زبان، آوای لطیف پیروز شود.
نور فلسطین بر آبهای دریاچهها و نام پیامبران دست نوازش میکشد. از نور آسیز لطیفتر نیست. واقعیتر از جاهای دیگر نیست. در فلسطین فقط قبری خالی وجود دارد(۴۷). سرزمین مقدس(۴۸) وجود ندارد. این همۀ زمین است که مقدس است، یا بهتر است بگوییم هیچ کجایش مقدس نیست. چند ماهی در این نور رفت و سپس، به اروپا بازگشت، جاییکه نیازمندش بودند: حالا، هزاران نفر مریدش بودند، هرکس فکر میکرد حقیقت راه را در دست دارد، با هوسی که در سر دارد منکوب عشق شده است. اینجا، جوشش خون، آشوب هوس. آنجا، گردنهای افراشته، روانهای زاهدانه. میخواهند وارد بازیاش شوند، ولی به شرطی که قوانین بازی را عوض کنند. بهنظر یکی خیلی سخت هستند و از نظر دیگران خیلی جدی نیستند. بنابراین باید این حقیقت را یادآوری کند که اگر نیمه بشنویم، چیزی را نمیشنویم. به برخی میگوید: در همهمۀ خونتان به دنبال خوشبختی هستید. گاهی مییابیدش، گاهی آن را گم میکنید. ولی سرمستیای که از آن با شما سخن میگویم هرگز شبیه این نیست. نه خوشبختی است و نه بدبختی. رها از خوشبختی و بدبختی است. از شما نمیخواهم که آن را در خودتان بجویید. از شما دعوت میکنم که مانند زمین لخت باشید، خود را فراموش میکند و به یکسان پذیرای باران است که بر او میکوبد و خورشید که باز گرمش میکند. به آن دیگران میگوید: در صحرای روانتان، به دنبال کمال هستید. ولی من از شما نمیخواهم که کامل باشید. از شما میخواهم مهربان باشید، چیزی که همین نیست، چیزی که خیلی کم اینچنین است و درکل مخالف این است. و سپس، با خشونت، به همه میگوید: درواقع، وقتی از خدا سخن میگویم، دیگر نمیدانم از چه سخن میگویم. بدون آگاهی حرف میزنم. شما که ادعا میکنید صدایم را میشنوید، چگونه میتوانید بیش از من از آن آگاه باشید؟