خانه! دور و بر اتاق را نگاه کرد و به اثاثیه آشنایی که آنهمه سال هفتهای یکبار گرد و خاکشان را گرفته بود و تعجب کرده بود آنهمه خاک از کجا میآید نظر انداخت. احتمالاً دیگر آن اشیای آشنایی را که به خواب هم نمیدید ازشان جدا شود، نمیدید. با این حال همه آن سالها اسم آن کشیشی را که عکس زرد شدهاش روی دیوار بالای گارمون شکسته کنار نوشتۀ رنگی «پیمان با مارگارت مری مقدس» آویزان بود، نفهمید که نفهمید. پدرش هر وقت آن عکس را به کسی نشان میداد با لحنی علیالسویه میگفت: «الان ملبورن زندگی میکند.»
راضی شده بود که برود، خانه را ترک کند. یعنی عاقلانه بود؟ سعی کرد سبکسنگین کند. به هر حال در خانهاش غذا و سرپناه داشت. کسانی دور و برش بودند که از اول عمر میشناختشان. صد البته که باید در خانه و بیرون سخت کار میکرد. توی فروشگاه پشت سرش چه میگفتند اگر میفهمیدند با یک نفر فرار کرده؟ احتمالاً میگفتند خریت کرده و فوراً با یک آگهی جایش را میدادند به یک کس دیگر. دوشیزه گاوان خوشحال میشد. با هم کارد و پنیر بودند مخصوصاً پیش روی مردم.
«دوشیزه هیل، نمیبینید این خانمهای محترم منتظرند؟»
«دوشیزه هیل، یککم شاد و بشاش باش!»
نه. او برای از دست دادن کارش افسوس نمیخورد.
ولی در خانه جدیدش، در آن کشور دور ناآشنا، همه چیز فرق میکرد. آنجا ازدواج میکرد ـ او، اِوِلاین. دیگر مردم تحویلش میگرفتند. مثل مادرش با او رفتار نمیکردند. حتی الان که نوزده را رد کرده بود، گاهی از خشونت پدرش میترسید. میدانست تپش قلبش بخاطر همان ترس است. وقتی بچه بودند پدرش هیچوقت آنطور که هری و ارنست را میزد او را نمیزد، چون او دختر بود، ولی بعدها تهدیدش میکرد و میگفت چه بلاهایی سرش میآورد. دیگر کسی را نداشت که از او محافظت کند. ارنست مرده بود و هری که در کار تزئین کلیسا بود بیشتر اوقات سفر بود. به علاوه، داد و بیدادهای شنبه شبها بر سر پول خستهاش کرده بود. او همه حقوقش هفتهای هفت شیلینگش ـ را میداد. هری هم همیشه پول میفرستاد ولی پدرش نَم پس نمیداد. میگفت تو پولها را هدر میدهی، عقل نداری، پولهای عزیز مرا خرجِ اَتینا میکنی، و بدتر از اینها را هم میگفت: چون شنبهشبها حالش خیلی بد میشد. آخر سر، به او پول میداد و میپرسید میخواهد برای شام یکشنبه چه بخرد. بعد او مجبور بود دوپا دارد دهتا پای دیگر هم قرض بگیرد و بزند بیرون کیف چرمی سیاهش را محکم در دست نگه دارد و به همه تنه بزند تا به بازار برود و با یک خروار جنس برگردد. او سخت کار میکرد تا خانه را سر پا نگه دارد و دو بچه کوچکتر از خودش را تر و خشک کند. مراقب باشد که از درس و مشق عقب نیفتند.