

کتاب جنگی که جونمو نجات داد
نسخه الکترونیک کتاب جنگی که جونمو نجات داد به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!
درباره کتاب جنگی که جونمو نجات داد
ماجرا اینطوری شروع شد. کره را در مسیری دایرهای راه میبردم، داشتیم تمرین دور زدن میکردیم. صدایی از طرف جاده شنیدیم که شبیه صدای سم اسب بود. ایستادم که نگاه کنم، ولی هنوز هیچچیز از بین درختها دیده نمیشد. هواپیمایی از باند بلند شد و درست همان لحظهای که اسب و سوارکارش وارد زمین ما شدند هواپیما زوزهکشان درست از بالای سرمان رد شد. کره به هواپیماها توجهی نمیکرد، حالا دیگر هر روز بلند شدن چندین و چند هواپیما را میدید. ولی آن یکی اسب، که بزرگ و قهوهای بود، وحشتزده چرخید. سوارکارش افسارش را محکم کشید تا نیفتد، ولی اسب دوباره چرخی زد و بعد چنان ناگهانی پرید جلو که از جادۀ اصلی خارج شد و به شانۀ خاکی رفت و کم مانده بود دیوار سنگی توی زمینمان بریزد. سوارکار بدون افسار روی زین رها شده بود. در یک لحظه اسب وحشتزده ناگهان به بالا جهید و از روی دیوار پرید. سوارکار به سمتی منحرف و بعد غیب شد. اسب غریبه مستقیم بهطرف کره میآمد، افسارش در هوا پرواز میکرد و رکابهای ولشده در اطرافش تکان میخورد. کره ترسید و چرخی زد. مرا زد زمین و دو اسب باهم به سمت نقطۀ دوری از زمین دویدند. احمقها همینطور مدتی چهارنعل رفتند، ولی من حواسم به آنها نبود. تا جایی که پای علیلم اجازه میداد بهسرعت بهطرف سوارکاری رفتم که افتاده بود. شناختمش، همان دختر صورتآهنی بود، همان که مچم را گرفته بود. با صورت روی علفهای گلآلود شانۀ خاکی جاده افتاده بود. تا خودم را بالای دیوار جمع کنم، دختر نگاه مختصری کرد و چرخی زد. چشمهایش را باز کرد و بعد چند تا فحش پشتسرهم ردیف کرد، از آن فحشهایی که در محلهمان هم مثل نقلونبات ردوبدل میشود، چه برسد به بندرگاه. حرفهایش را با «از این اسب احمق لعنتی متنفرم» تمام کرد. خانم اسمیت اجازه نمیداد من و جیمی کلمهای شبیه لعنتی به زبان بیاوریم. این هم فحش محسوب میشد، آن هم از نوع بدش.
نظرات کاربران درباره کتاب جنگی که جونمو نجات داد