نور اتاق هم عجیب بود و برای وقت صبح زیادی زرد بود، هوای خوابگاه هم بوی تند مواد شوینده میداد که کت فکر نمیکرد بتواند به آن عادت کند. کت گوشیاش را برداشت و زنگ بیدارباش آن را خاموش کرد، یادش آمد که هنوز به ابل پیامی نداده بود. قبل از خواب حتی ایمیل یا اکانت صفحهی فنفیکس اش را هم بررسی نکرده بود.
حالا به ابل پیام داد: «اولین روز، بعداً بیشتر میگم.»
تخت آنطرف اتاق همچنان خالی بود.
کت میتوانست به این وضع عادت کند. شاید ریگان تمام وقتش را در اتاق یا آپارتمان دوستش میگذراند. دوست ریگان بزرگتر به نظر میرسید- شاید با بیست پسر دیگر بیرون از محوطهی کالج در یک خانهی نابسامان با یک کاناپه در حیاط جلویی زندگی میکردند.
بااینکه فقط خودش در اتاق بود بازهم برای تعویض لباسهایش در آنجا احساس امنیت نمیکرد. ممکن بود ریگان یا دوستش هرلحظه وارد اتاق شوند... و ممکن بود یکی از آنها از منحرفان دوربین بهدست باشند.
کت لباسهایش را به حمام برد و روی یک صندلی آنها را عوض کرد. دختر دیگری کنار روشویی ایستاده بود و با ناامیدی سعی میکرد نگاه دوستانهای داشته باشد. کت وانمود کرد که متوجهاش نشده است.