توی ناباوری عاطفهها
در باغ وفا را گل گرفتند
بجای درد دلهای صمیمی
هزاران کینه را بر دل گرفتند
***
تمام آشناهای قدیمی
شدند دشمن در روز اسیری
دریغ از ذرهای مردی رفاقت
به یاد روزهای غرق سیری
***
به من گفتی شب سرد زمستان
اسیر گرمی دست تو هستم
تو را مثل شقایقهای عاشق
بهدوراز چشم دونان میپرستم
***
به من گفتی با تو شاید اما
بدون تو کجا مأوا بگیرم
در این دنیای پرنقش و پر از مکر
تو قلب ساده کی جا بگیرم
***
تو میگفتی مرا تا اوج فردا
بهسوی قله عشقت کشانی
دلپاک مرا در کلبه عشق
به تاج پادشاهی میرسانی
***
در این دنیای وارونه خدایا
به مرداب دروغ او نشستم