نمیدانی چقدر دلم میخواهد
خودم را به یک درخت
پیوند بزنم
خودم را به یک گُل
نزدیک کنم.
تازگیها
کوچهای را پیدا کردهام
که تیربرق چوبی دارد
گاهی کنارش میایستم و
تن مردهاش را بو میکنم.
کاش میشد
حلقومش را از شرّ سیمها رها کند
مرا ببرد
همان جایی که آمده است
تا دوتایی
سرمان را در ابرها و پرندهها
فرو کنیم.