تاریخ بارها و بارها شاهد از دست رفتن مال و زندگی مردم سادهدلی بوده که قربانی حاکمان و زورگویان زمانه خود بودهاند. افرادی هم در این میان بهواسطه زیرکی و ارتباطشان با حاکمان حق مردم را خورده و پنهان میشوند. این افراد گاهی حق را به خود میدهند و گاه با توجیهات و استدلالهای خاص خود دیگران را قانع میکنند که اتفاقی نیفتاده است. اما ساده کیست ؟ جاهل کیست؟ چه کسی صدای مردم دلخسته را میشنود؟
«غلامحسین ساعدی»، نویسنده و نمایشنامهنویس برجستهی ایرانی در نمایشنامهی «مار در معبد» روایتی اجتماعی از این موضوع دارد. او فریاد طبقات مختلف جامعه را به گوش میرساند.
کتاب «مار در معبد» یکی از نمایشنامههای معروف «غلامحسين ساعدی» نویسنده و نمایشنامهنویس معاصر ایران است. این نمایشنامه شامل چهار پرده است و داستان یک افشاگری در میان یک جامعهی عقبمانده است. مردم شهر این نمایشنامه در آرزوی تحقق رؤیاهایشان تمام مال و ثروتشان را در اختیار سوداگری قرار میدهند درحالیکه با کلاهبرداری آن مرد مواجه میشوند. این جماعت که از تاجر، معلم، عکاس و نانوا هستند به حاکم شهر مراجعه میکنند تا راهحلی بیابند. آنها به همراه مأموران حکومت به خانهی سوداگر میروند که در آنجا با پادوهای چاپلوسش روبهرو میشوند. همسر سوداگر منکر حضور او در خانه میشود ولی مأموران به داخل خانه میروند. جستوجو در پی سوداگر باهوش از سوی حکومت ادامهی نمایش را پیش میبرد.
جامعهای که «غلامحسين ساعدی» در نمایشنامهی «مار در معبد» به تصویر کشیده است بازتابی از مردم جاهل و ساده است که طبقات مختلف جامعه، چه تحصیلکرده و چه بازاری در آن حضور دارند. آنها فریب وعدههای سوداگری را خوردند تا بتوانند مال و اندوختهی بیشتری داشته باشند. این نمایشنامه روایت کنشهای انسانهای نگونبخت در جامعهای مستبد است و نویسنده بهخوبی گفتگوی میان مردم و حکومت را مطرح کرده است. اشخاص حاضر در این نمایشنامه بهاینترتیب وارد صحنهی اجرا میشوند: پادوی اول، پادوی دوم، پیرزن، بیوهزن جوان، قصاب، تاجر، معلم، عکاس، خیاط، بقال، نانوا، دو نفر مأمور حکومتی، سوداگر، زن سوداگر، حاکم و سه نفر پادوی حاکم و عدهای سیاهیلشکر. «انتشارات نگاه» این اثر را سال 1392 منتشر کرده است و نسخهی الکترونیک آن در این صفحه از فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است.
«غلامحسين ساعدی» روانپزشک، نویسنده، سردبیر نشریات ادبی و فعال سیاسی در ۲۴ دیماه ۱۳۱۴ در شهر تبریز به دنیا آمد. او از جوانی نوشتن را آغاز کرد و نوشتههایش را در هفتهنامهی دانشآموز به چاپ رساند. او در دانشگاه تبریز تحصیل در رشتهی پزشکی را دنبال کرد و در سال ۱۳۴۱ به تهران رفت. او در تهران با نشریات مختلف همکاری میکرد و نوشتن داستان و نمایشنامه را بهطورجدی آغاز کرد. «غلامحسين ساعدی» در آن دوران فعالیتهای سیاسی و اجتماعی انجام میداد و با افرادی همچون «صمد بهرنگی»، «جلال آل احمد»، «احمد شاملو»، «محمود اعتماد زاده» و «محمود مشرف آزاد تهرانی» آشنا شد. او بانام مستعار گوهر مراد جزو نویسندگانی است که جامعهای دردمند و آشفته را به تصویر میکشد و هر یک از نمایشنامههایش شرایط اجتماعی و تاریخی جامعه را روایت میکنند.
«غلامحسين ساعدی» یکی از برجستهترین روشنفکران ایران بود که آثار بسیار گرانبهایی از خودش بهجا گذاشت. نامش در کنار افرادی همچون «بهرام بیضایی» و «جعفر والی» قرار دارد و براساس برخی از کارهایش فیلم سینمایی و نمایش ساخته شده است. فیلمنامهی موفق فیلم سینمایی «گاو» براساس داستان «عزاداران بَیَل» این نویسنده است که همچنان جزو تأثیرگذارترین آثار سینمای ایران است. «داریوش مهرجویی» این فیلم را سال 1348 با بازی «علی نصیریان»، «عزتالله انتظامی»، «جمشید مشایخی» و «پرویز فنی زاده» ساخت که در چند سال بهعنوان بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران انتخاب شد.
«غلامحسين ساعدی» در دههی پنجاه ایران را ترک کرد و به فرانسه رفت و در چهلونهسالگی در 2 آذر سال ۱۳۶۴ در پاریس درگذشت. این نویسندهی پرکار و موفق برای مردم مینوشت و براساس تجربهاش از دوران طبابتش با رنج و آزردگی مردم بیشتر آشنا شد. او عمق دردهای جامعه را درک کرد و آنها را در داستانهایش بیان میکرد.
«غلامحسين ساعدی» آثار متعددی دارد و بهعنوان یکی از بهترین نمایشنامهنویسان ایران شناخته شده است. «شبنشینی باشکوه» ازجمله اولین آثارش است که شامل دوازده داستان کوتاه است که در اواخر دههی سی به نگارش درآمدهاند. او در نوشتن اولین آثارش تحت تأثیر «صادق هدایت»، نویسنده و روشنفکر آن زمان بود و باگذشت زمان به سبک خود دستیافت و آثار بیشتری منتشر کرد. «آشفته حالانِ بیداربخت» اثر دیگری از این نویسنده است که شامل ده داستان کوتاه است. داستانهای این اثر بین سال 1340 تا سال 1360 نوشته شدهاند و فضای سیاسی آن زمان ایران را به تصویر میکشند. «طاهره، طاهرهی عزيزم» اثری رمانتیک و عاشقانه از «غلامحسين ساعدی» است که شامل نامههایش به «طاهره کوزهگرانی» است. نسخهی الکترونیک تمامی این آثار در سایت و اپلیکیشن فیدیبو برای خرید و دانلود موجود هستند.
تاجر: قراره با ده تا از اینا آذوقه مجانی به ملت بده.
معلم: بنده سی تا خریدم به شرط این که علاوه بر آذوقه مشکل پوشاک خانوادهام رو حل بکنه.
عکاس: به من گفته بود یه کاری میکنم که از دربهدری خلاص بشی. دیگه دورهگردی رو بذاری کنار.
بقال: به منم خیلی قولها داده بود. مثلاً گفته بود تو خیابون اصلی یه دکون دو دهنه برام میگیره.
قصاب: به همه از این قولها داده.
نانوا: من تمام سرمایه مو دادم و همهچیز مو گرو گذاشتم و همهاش از اینا خریدم.
تاجر: حالا همه رو سر میدوونه یک سال تمام، یک سال تمامه که هی امروز فردا میکنه، امروز و فردا.
معلم: همه رو عاجز کرده.
جماعت: بیچاره شدیم، عاجز شدیم، از زندگی افتادیم.
تاجر: (یک قدم به طرف مامورین میرود) حالا شما رو آوردیم که تکلیف ما رو روشن بکنین.
معلم: تکلیف یه همچو کلاهبردار و کلاش معلومه دیگه. باید آقایون مامورین جلبش کنن.
قصاب: جلبش کنن چیه؟ باهاس بگیرنش. باهاس ببرنش زندون شقهاش بکنن، به قناره بکشنش.
پیرزن: (رو به مامورین) الهی خیر از جوونی تون ببینین، اول پولای مارو بگیرین و بعد هر بلایی میخواین سرش بیارین.
جماعت: اول پولا، اول پولای ما.
مامورین که تا آن لحظه ساکت ایستاده بودند با هم حرکت میکنند و جلو میآیند.
مأمور اول: (به پادوی اول) اربابت کجاست؟
پادوی اول: (ترسیده و با خنده چاکرانه) ارباب؟... هه هه هه.
مأمور اول: گفتم اربابت کجاست؟
پادوی اول: کدوم ارباب؟
مأمور اول: چندتا ارباب داری؟ همون که بهت نون میده و تورو گذاشته این جا که گوش مردمو ببری؛ حالا کجاس؟
پادوی اول: هه هه هه... نمیدونم.
مأمور دوم: (به پادوی دوم) تو چی؟ تو میدونی کجاس؟
پادوی دوم: کی؟
مأمور دوم: (با نعره) رئیست، اربابت. همون که این کلکها رو راه انداخته.
پادوی دوم: رئیس؟ ارباب؟ (به پادوی اول) تو میدونی رئیس کجاس؟
تاجر: دارن بازی درمیآرن پدرسوختهها.
معلم: این کار همیشگیشونه، خواهش میکنم شما گول تشبثات اینا رو نخورین.
تاجر: حتما الانه نشسته تو خونهش (اشاره به داخل خونه) و داره به ریش ما میخنده.
معلم: مدتهاس کسی روئیتش نکرده، خودشو قایم میکنه.
پادوی اول: خونه نیس، والله خونه نیس.
پادوی دوم: رفته بیرون به خدا، رفته بیرون.
مأمور اول: (پادوی اول را هل می دهد.) راه وا کن و گمشو.
مأمور دوم: (پادوی دوم را هل میدهد) برو کنار مرتیکه.
مامورین وارد خانه میشوند. پادوها ترسیده به دو گوشه خانه چسبیدهاند. همه ساکت و بیحرکت چشم به در دارند. صدای جیغ زن از داخل خانه. میخواین؟ خونه نیستش، چه کار میکنین؟ چه کارش دارین؟ دست از سرش وردارین ولش بکنین.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 501.۴۲ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 100 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۲۰:۰۰ |
نویسنده | غلامحسین ساعدی |
ناشر | انتشارات نگاه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۷/۰۵/۱۷ |
قیمت ارزی | 4 دلار |
قیمت چاپی | 9,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
با خوندن این نمایشنانه صحنه هایی از نمایش (ملاقات بانوی سالخورده)تو ذهنم اومد.در این نمایشنانه همانند نمایشنامه (چشم در برابر چشم)دکتر ساعدی عدالت را به چالش کشیده.نگاه اقتصادی و اجرای عدالت.بازی حاکم و حکم.جذاب بود.
نمایشنامه علیرغم قلم بسیار گیرا و جذاب غلامحسین ساعدی و دیالوگهای روان اما کم کاربرد و کم تحرک است. به عنوان اثر هنری داستانش بسیار رو است و به نظرم حض خواننده از این حجم رو بودن کاسته شده و اثر مانند یک مانیفست و بیانیه شده است.
هنگام خوندن جامعه ای که ما در اون زندگی میکنیم برام در ذهن تداعی شد.قطعا ارزش خواندن داره.
هر نوشته ای از غلامحسین ساعدی، پنجره ی تازه ایست پیش چشمان ما... کاش هنوز بود و باز می نوشت