درباره سیددلبر، چلچراغ، سرمه و دیوان تئاترال جلد 4
نمایشنامهی سیددلبر در ۱۳۸۰به نگارش درآمد و در ۱۳۸۱ به کارگردانی فرزین سمیعی تمرینات نافرجامی داشت.
خانهی صفوراخانم از نوع معماری و فرهنگِ مستأجریِ منقرضشدهی تهران است، ولی هنوز هم نظایرش یا آخرینهایش در مرکز شهر، حوالیِ میدان توپخانه تا جنوب شهر وجود دارد. یک حیاط بزرگ، وسط حیاط یک حوضِ ششگوش یا بیضی و گرداگردش چندین اتاق. از اتاقهای پنجدریِ دلباز بگیر تا پستوها و مطبخها و دستونهایی که تبدیل به اتاقهایی ناقص و بدقواره و دلآزار شدهاند، و هر اتاق در اجارهی یک مستأجرْ به عنوان یک واحد.
مستأجرانِ این خانهها بیشتر کارگران شهرستانی، بازنشستگان، مردان و زنان مجرد یا باقیماندههای یک خانوادهی متلاشیشده هستند؛ خانوادههایی که جوانهایش به ثمر رسیدهاند و پیرهایش در شجرهنامهی خانواده جای گرفتهاند و اگر پیری، پدری، مادری، ندیم و لَلِهی خانهزادی از خانوادهای به جا مانده، سال و ماه آخر عمرش را در چنین خانههایی سپری میکرد، رسمِ رو به نسخی که هر چه بود بهتر از خانهی سالمندان بود. خانهی صفوراخانم، یکی از این خانههاست.
حیاط: یک حوض و کنار حوض یک نیمکت یا تخت کوچک. چری و آقای لؤلؤیی بر نیمکت نشستهاند و منچ بازی میکنند.
چری: دوتا... چهارتا... اینم میشه... چندتا میشه آقالؤلؤ؟
آقای لؤلؤیی: آقای لؤلؤیی.
چری: آقالؤلؤ.
آقای لؤلؤیی: قلی.
چری: احوال لؤلؤ؟
آقای لؤلؤیی: تو نباید حرفای بیتربیتی بزنی.
چری: تواَم... شمام نباید تو دنیا جر بزنی.
آقای لؤلؤیی: کی گفته من جر زدم؟
چری: مشصفر میگه حرف چریخُلی قبول نیست... باشه حرفم قبول نیست... ولی من دیدم... چشمام که تو دنیا قبوله... من دیدم شما زیادزیاد رفتی جلو.
آقای لؤلؤیی: تو اشتباه میکنی.
چری: نخیرم... هیچم اشتباه... نخیر، شمام میگی خُلی نمیفهمه... پس زیادزیاد برم... ولیکندش هیشکی نباید تو دنیا به من بگه چری نمیفهمه.
آقای لؤلؤیی: من که نگفتم.
چری: گفتی... تو دلت گفتی... من فهمیدم... من تو دنیا صدای دلِ همهی آدما رو میفهمم.
آقای لؤلؤیی: صدای دلِ بارونم میفهمی؟