همگی: آتیشه و آتیشه
مقصدِ ما که کیشه
هواش مثِ آتیشه...
مَلی: بسه دیگه. چشمِ شوئَراشونو دور دیدهن، چه شلوغ میکنن!
لیلا: منو با خودتون قاتی نکنینا. من شوهرم کجا بود؟
فروغ: همون بهتر که نداری!
مَلی: تو این هاگیر واگیر تو بُل نگیر لطفاً. اگه شوئر بد بود نمیرفتی زنِ یه مردی بشی هشت سال کوچیکتر از خودت!
فروغ: اتفاقاً من هیچ خودکشون نکردم.
مَلی: تو خودکشون نکردی؟ من بودم تو اداره کارتِ ساعتِ احمدو وَرداشتم پشتورو گذاشتم؟
فروغ: آدم تو جَوونی کارایی میکنه. انقدر خندیدیم که خدا میدونه. یه روز غیبت خورد. بعد پُرسونپُرسون منو پیدا کرد.
لیلا: اینقدر که شماها طلاق گرفتین و آشتی کردین من حسابی گیج شدم.
فروغ: فقط دو بار. اونَم بهخاطرِ اختلافنظر.
حمیرا: بسه دیگه. خیرِ سرمون داریم میریم کیش. اینهمه خرج. نمیارزه با جنگِ اعصاب. آقامون گفت «برو، برو حُمیجون. احتیاج داری. تا کی نخوریم بذاریم واسه بچهها؟»