بهرام: بشین. (مکث) دهنت صافه آخر بازی! شانس بیاری دستم بت نرسه! یه جا تمام کتکهایی که نخوردی رو میزنم دیگه کُری نخونی! (بهرام در حال خواندن کتاب آموزشی زبان ترکی استانبولی است)
مهراد: همیشه هر وقت بحث پول میشه اینطوری حرفو عوض میکنی؟؟ نفهم اَوَزی!
بهرام: نمیتونی درست کلمه رو بگی، عوضی! این جوری میگن عوضی! (مکث) مازیار کو؟ (مکث) مازیار؟ مازیار؟ این آخر یه سوتی میده همه چی رو خراب میکنه. من مطمئنم این آخر سَر یه سوتی میده! داره چی کار میکنه؟ چه گندی زده؟
مهراد: چه ماشینییه! (مهراد در حال خواندن مجله ماشین است) نگاه کن عکسشو!
بهرام: مازیار؟
مهراد: داد نَزَن. هیچ خراب کاری نکرده. از منو تو حواسش جمعتره. (صدای زنگ اس.ام.اس موبایلش) نگران پیام نباش. هماهنگ کردیم کی ترکی صحبت کنه. تو چرا داری کتاب میخونی؟ (مکث) باشه بخون. نگرانی ما گند بزنیم. باشه! (مکث)
مهراد: حرف زدی باس پاش بمونی! نگی بعدا پول نیست و نمیدم! من مازیار نیستم!
بهرام: (بلندتر) پاشو بیا. (مکث) اومد، پایین بشین. مازیار؟ (مکث) اومدی؟ نگاه! دستم... (دست چپش را نشان میدهد که میلرزد) میبینی؟
مهراد: میخواستم اینو بت بگم! اون موقع یادت رفت. (مکث)
مهراد: تو مجله نوشته اندازه ماشین پنج متره!
بهرام: ببین پولت میرسه بخری، بعد متر بزن اندازه بگیر!
مهراد: مُدل اتاق قدیمی کوچیکتره!
بهرام: (ساکت است)
مهراد: نه! نه! اشتباه گفتم؛ این یه مُدل دیگه بود! پنجاه، هفتاد و شیش! میشه پنج متر و هفتاد و شیش سانتیمتر!