بیشتر وقتها کوچولو بود که باعث میشد لو بریم. از اونجا که من مرد بودم، میتونستم باشلق بپوشم و بنابراین راحتتر همرنگ جماعت میشدم. اما کوچولو هنوز بچه بود، دختر هم که بود و چون باشلق پوشیدن بین دخترها رسم نیست و انگشت نماشون میکنه، نمیتونست به خوبی من خودش رو مخفی نگه داره. به علاوه زیبایی نفسگیری داشت و چهرهاش بیش از حد خاص و قابل شناسایی بود. پریها قیافهشون مثل آدمیزاد معمولی نیست. معمولا میگن که ما زیبایی فوق طبیعی داریم و زیادی با جذبه به شمار میایم. دست وپامون کشیدهتر، سرهامون به نسبت کوچکتر و چشمهامون به نسبت درشتتره. به صورت طبیعی از آدمها قدبلندتر هستیم و البته، گوشهامون هم نوک تیزه. بعضی پریها بال هم دارند که به وضوح سر و شکلی غیر انسانی بهشون میده. اما یه تفاوت بزرگ بین اعضای خانوادهی من و پریهای معمولی وجود داشت.
بیشتر پریان از جادوی درونشون میدرخشن. این درخشش کم رنگ و ملایمه و به اونها قیافهی کسی رو میده که تمام مدت زیر آفتاب ایستاده، حتی توی تاریکی. من و مادرم و خواهر کوچولوم همیشهی خدا توی سایهایم، حتی توی روز روشن وسط آفتاب تابستون. اگه بتونیم پری بودن خودمون رو از چشم مردم پنهون نگه داریم و اگه احتیاط لازم رو به خرج بدیم، میتونیم قاطی جماعت آدمها بشیم. اگه زیر سقف باشیم و از سایه بیرون نیاییم، کسی اصلا متوجه نمیشه که ما میدرخشیم. امان از اون روزی که یکی متوجه بشه ما پری هستیم، اون وقته که باید پا به فرار بذاریم تا جون سالم به در ببریم.
این بار یه دسته آدمیزاد به دنبال کوچولو میدویدن، همشون پسرهایی بین شانزده تا بیست سال بودن که میخواستن جسارت خودشون رو به رخ رفقاشون بکشن. من به سرعت صاعقه از بینشون گذشتم. اونها اول فکر کردن من هم یکی مثل خودشونم و راه دادن رد شم. اما بعد که من به کوچولو رسیدم و کمکش کردم از نبش خیابون بپیچه، یکی از پسرها فریاد زد: «اینم یکی دیگهشون! بگیرینش.»