در حالی که مشغول صحبت بودیم، صدایی شنیدیم که چیزی بین زوزه کشیدن و پارس کردن بود. صدا از دوردست بود، ولی باعث شد اسبها به شدت ناآرامی کنند و یوهان کلی وقت صرف کرد تا آنها را آرام کند. در حالی که رنگش پریده بود، گفت: «این صدا شبیه به صدای گرگ بود ـ ولی الآن گرگی در این منطقه وجود ندارد.» من پرسیدم: «جدّی؟ آیا از زمانی که گرگها نزدیک شهر بودند خیلی نگذشته؟» پاسخ داد: «خیلی زیاد. در بهار و تابستان بودند، ولی با آمدن زمستان، مدت زیادی نماندند.» در حالی که اسبها را نوازش میکرد و سعی داشت آنها را آرام کند، ابرهای سیاه به سرعت آسمان را پر کردند. نور خورشید ناپدید شد و گویی باد سردی هم به آهستگی وزید و از کنارمان عبور کرد. فقط یک وزش کوتاه بود و بیشتر به اخطار میماند تا به وزش واقعی باد، زیرا خورشید دوباره از زیر ابر بیرون آمد و به درخشش خود ادامه داد. یوهان دستش را بالای چشمانش گرفت و به افق نگاه کرد و گفت: «طوفان برف است، خیلی زود میآید.» بعد دوباره به ساعتش نگاه کرد و بیدرنگ بر خود مسلط شد ـ زیرا اسبها هنوز با ناراحتی سُم بر زمین میکوبیدند ـ بعد هم به کابینش برگشت، چنانکه گویی وقت ادامه سفرمان فرا رسیده باشد. من لجبازیام گل کرد و فوراً به کالسکه برنگشتم. به آن پایین اشاره کردم و گفتم: «راجع به آنجا که این جاده به آن میرود برایم بگو.» دوباره صلیبی روی سینهاش کشید و وردی زیر لب خواند و گفت: «آنجا نامقدس است.» پرسیدم: «چی نامقدس است؟» «آن روستا.» «یعنی یک روستا آنجا هست؟» «نه، نه. صدها سال است که کسی آنجا زندگی نمیکند.» کنجکاوتر شدم و پرسیدم: «امّا تو که گفتی یک روستا آنجا هست.»
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۱۱ مگابایت |
تعداد صفحات | 236 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۷:۵۲:۰۰ |
نویسنده | برام استوکر |
مترجم | محمدرضا ملکی |
ناشر | انتشارات پیدایش |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۷/۰۴/۲۵ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
قیمت چاپی | 40,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
این رمان رمانی است که برام استوکر بعد از دراکولا اصلی که در سال ۱۸۹۷ نوشته شده است نوشته و قطعا اگر اون رمان رو بخونید لذت خواهید برد و این رمان که نام اش مهمان دراکولا که در سال ۱۹۱۴ نوشته شده رو باید پس از مطالعه دراکولا ۱۸۹۷ بخونید و لطفا رمان دراکولا و رمان مهمان دراکولا رو که هر دو شون نوشته برام استوکر بزرگ هستند رو قاطی نکنید و اشتبا ه نگیرید
داستان های بدی نداشت اما همه ی داستان هاش عالی نبودن و بر خلاف اسمش کاسم یکی از. داستان ها بود هیچ کدوم ب خوناشام یا همون دراکولا متصل نمیشدن و فقط در ژانر جنایی یا وحشت بودن البته بعضی از داستان ها کمی حوصله سر بر بودن
اول بگم که هیچ ربطی به داستان دراکولای اصلی نداره و اساسا نام و محوریتی بر موضوع کنت دراکولا نداره.. دوم اینکه این کتاب فقط مجموعه داستانهای کوتاه ترسناکه! مثل صفحه پنی دِرِدفول در روزنامه های قدیمی انگلیسی
از نظر من عالیه من کتاب ملکه ترا همین نویسنده رو خوندم اون هم واقعا عالی بود
سلام داستان خوبی بود اما دراکولا نداشت لطفا اگر کتابی میشناسید درباره دراکولا بگید
به نظر من که خیلی کتاب خوبیه مثل کتاب های دیگه نیست
خیلی عالیه حتماً بخوانید؛ البته اول «دراکولا» و بعد «مهمان دراکولا» رو بخوانید.
یکمی ماجراش ترسناک به نظر میاد و چند قسمتیه اما در کل خوبه
تاریخ نشر این کتاب فروردین ۹۷ است. لطفاً اصلاح بفرمایید.
من نمونشو خواندم خیلی خوب بود