[اتاق ccu، پیرمردی روی تختی و حال او وخیم است، دستگاه نشاندهنده ضربان در حال تبدیل شدن به یک خط صاف است، پنجرهای رو به بیرون وجود دارد، تکنوازی پیانو که نام آن «باران» است، شنیده میشود. پزشکی بالای سر پیرمرد و در حال احیا کردن اوست، ضربان قلب افزایش مییابد و پیرمرد احیا میشود، پزشک آماده میشود که اتاق را ترک کند. ناگهان صدای ضعیفی به گوش میرسد، گوشش را نزدیک پیرمرد میکند]
پیرمرد: (آرام) بکش، (بلندتر) من را بکش!
پزشک: (نزدیکتر میشود) حالتون خوبه؟
پیرمرد: (یقه پزشک را میگیرد) من را بکش (بلندتر)