دزد: آنجا که گاهی تازیان بر اسب های تیز رو- چون رملهایی با پیچیده بادها- بر تلماسه ها میغلتیدند و از آشامیدنی خون،از گران بهایان سیم و طلا و از مردمان دخترکان سیاه چشم که نسب ازمردان پارس در آنها بود میربودند.
آلما: این بیست و یکم شب است که ما از دیوار فشرده کشتیهای دشمنان گریخته، برآبها میرانیم. اسیر بادی موسمی، باد چارچار که سرما را تا مغز استخوان میدواند به قلب شکسته و تن رنجور میرمهنا افسانه سرگردان دریای پارس.
دزد: انا ابن ار ض العرب، انی اقام و احکم و اقتل.. انا امیرمهنا
تاجر: من میرمهنایم که دکان های بسته گشودم و دکانهای نو بنا نهادم و بُرد یمانی خریدم به دستمال جنابی
سردار: بدانید میر مهنا کسی نیست جز من که تیغ درنیام خفته پدرم برکشیدم برای کوته کردن دست بیگانگان که پدرم بسیار کندی به خرج داده بود. تا آنجا که آنان دعوی خداوندگاری این مُلک میکردند.
میرمهنا: بگذراید در سرمای این باد بر روزگار حیرانی خویش نوحه کنم، که اگر جبر سرنوشتم نبود، نه دریای پارس بر بادبانهای برافراشته کشتیان پرخزینه میبستم ونه تیغ برکسانم میکشیدم برای خداوندی بر مردم ساحل دریای پارس.