این حکایت در بارۀ مردیست که همۀ روز را در یکبازار پر هیاهو کار میکرد. به همین دلیل هر روز صبح،هنگام طلوع خورشید به تنهایی کنار ساحل میرفت، به موجهایی که به سوی ماسهها میآمدند و در آنها گم میشدند وبه کران تا کران دریا چشم میدوخت و هماهنگ با نوای آب به نیایش میپرداخت. تنهایی او دیری نپایید، زیرا پس از چندی با نیاز فراوانیکه به نزدیکی با خدا داشت، در پیشگاه پروردگار ایستاد.
ما نیز باید برای شنیدن صدای روحبخش او لحظهای گوش دل فرا داده و هر بامداد با پروردگار رو به رو شویم.
این کتاب زیبا، شما را در انجام این کار و رسیدن به ایمان، عشق و شادی حقیقی یاری میرساند و آنگاه در مییابید که اندیشیدن به غذا، لذت و قدرت، چشمان را کمسو، احساسرا پریشان، افکار را محدود و قلبرا سخت میکند.
دادا جی. پی. واسوانی در این کتاب خواندنی و آموزنده کاربردهای عملی ایمان، عشق و اشتیاق به پروردگار را میجوید. این مجموعه از نوشتههای او سرشار از حقایق ژرفیست که به زیبایی با تمثیل، حکایات و الهامات سودمند بیان شده است.
تقریبا جزو اولین کتابهایی بود که مرا با مفهوم خدا ، مهربانیش ، بزرگیش و ... آشنا کرد و از آن به بعد بیشتر مطالعات درهمین سبک و سیاق ، معنوی می باشد.این کتاب رو درسته سالیان خیلی دور خوندمش ولی هنوز جزو بهتریناس و دوسش دارم.
1
به شدت مذهبی! برای من که اصلا حرفی برای گفتن نداشت.یه سری داستان های مذهبی که توی انجیل یا کتاب های مذهبی دیگه زیاد پیدا میشه. شاید فقط برای کسانی که علاقه به مسیحیت و کلا مسائل مذهبی دارند خوب باشه.
5
کتاب خوبی بود،آرامش بخش بود و نگاه موحدانه ای دارد .و حقیقتا دلها با یاد خدا آرامش می یابد.
5
عالیه پیشنهاد میکنم کل ۷ جلد کتاب جی پی واسوانی رو بخونید فقط حیف که هیچ کدوم صوتی نیستن