-دمدمههای غروب بود و ما حرفهای قشنگی زده بودیم. بعد سکوت مطبوعی بین ما افتاد و من بلند شدم، سازدهنیمو درآوردم و گفتم: میخوای برات یه دهن ساز بزنم؟ گفت: آره، بزن، یه آهنگ شکلاتی بزن! و من آهسته، عاشقانه، شورانگیز... زدم. (آهنگ دور «مون آمور» در زمینه.) اون به طرز باشکوهی نشسته بود اینجا و سرشو انداخته بود پایین. نجیب، ملایم، آبی، عین مجسمه یه قِدّیس...
داستان کمی قدیمی هست و چندان خوب پرداخته نشده ... شاید به همین خاطر تا حدی هم تصنعی شده. با این حال، انتخاب صحنه پارک در شب رو برای این کار دوست داشتم.
1
ضعیف
با این حال از در دسترس گذاشتن این کتاب سپاسگذارم