داستان کوتاه و رمان ــ مانند بیشترِ پدیدههای مدرن دیگر ــ برای ما ایرانیها محصولاتی وارداتیاند. از همان زمانیکه محمدعلی جمالزاده یکی بود، یکی نبودش را با الهام از الگوهای غربی نوشت، نویسندهی ایرانی به مصرفکنندهی تولیدات غربی تبدیل شد و ــ هر چند در آن لحظهی نخست، آشنایی با یک قالب هنری جدید میتوانست امتیازی هم باشد یا حتا لازم تلقی شود، ایراد کار اینجاست که ــ این روند هنوز هم بعدِ چیزی حدود نود سال کموبیش ادامه دارد. در همهی این سالها بیشترِ نویسندههای ایرانی ــ و بیتردید نه همهشان(۱) ــ که جدا از جامعهی ایرانی نبودهاند و همیشه معلق بودهاند میان عرفیگری و سادهخواهی سنتی و قانونمداری و نظممندی مدرن، همیشه یکی به نعل زدهاند و یکی به میخ: وقتی صحبت از شیوهی زندگی و رفاه اجتماعی هنرمند مدرن به میان آمده، مدرن و پیشرو بودهاند و وقتی صحبت از علممداری و دقت هنرمند مدرن به میان آمده، خودشان را زدهاند به آن راه که تهش متصل میشده به معناگرایی شرقی. به همین دلیل هم چندان دلیل یا لزومی ندیدهاند که اگر میخواهند سراغ خلق داستان کوتاه و رمان بروند، پیش از هر کار دیگری شناخت علمی مناسبی نسبت به آن پیدا کنند؛ شناختی که در فقدانِ کمکمک تاریخی دانشکدههای ادبیات داستانی در این مملکت، میشد از راه مطالعهی کتابهای تخصصی و فنی یا حضور در کارگاهها و جلسههای مختلف به دستش آورد.
به نظرم حالت جمع بندی داشت چون مطالبی که در این جلد گفته شه در جلدههای گذشته به نظرم گفته شده و یکسری نکته ها که چگونه داستان رو به فروش برسونیم، چگونه آغاز، میانه و پایان داستان نوشته شه و همچنین اینکه اثرامان را چگونه ارزیابی کنیم ، پرداخته شده است.