چند بار احساس منقبض شدن کردهاید؟
چند بار خودتان را آن قدر کوچک کردهاید تا در نقشی بگنجید که نمیخواستید هیچ بخشی از آن باشید؟
چند بار هنگامی دهان خود را بسته نگاه داشتهاید که میخواستید فریادی بلند بکشید یا نیرویتان را به کسی واگذاشتهاید که بالاترین سود شما را در نظر نداشت؟
چند بار تسلیم رفتاری بیاختیار یا اعتیادآور شده و با فکری روشن انتخاب نکردهاید؟
چند بار به خود گفتهاید: «من نمیتوانم! به اندازۀ کافی قوی نیستم. آن قدر شجاع یا مطمئن از خود نیستم که هر آنچه آرزو دارم، بشوم؟»
هر روز با صدها انتخاب رو به رو هستیم که یا ما را مطمئن، نیرومند و باارزش میکنند یا آنچه را بیش از همه آرزو داریم، از ما میربایند. ترسهای فلجکننده، اعتماد به نفس سرکوبشده و شجاعت استفادهنشده، موانعی هستند که نمیگذارند انتخابهایی پرتوان انجام دهیم؛ انتخابهایی که به صلاح ما و هماهنگ با ژرفترین آرزوهایمان هستند. برای بسیاری از ما، در بیشتر تصمیمهایمان در بارۀ کارهای مالی، خانواده، بدن، وزن و تصوری که از خود داریم، احساس ناشایستگی غالب است.
وقتی اطمینان نداشته باشیم، احساس میکنیم شایستۀ داشتن آنچه میخواهیم نیستیم، شایستۀ ابراز حقیقت خود نیستیم و شایستۀ ایجاد تغییرات بزرگی که اساس آیندۀما را دگرگون میسازد، نیستیم.وقتی احساس ضعف، درماندگی و ناتوانی میکنیم، آن نیرورا نداریم که افکار نومیدکننده، منفی و هراسناک را که مانع زندگی دلخواهما میشوند، کنار بزنیم.