سالها پیش ، در یک شهر کوچک خانوادهای به نام دارلینگ زندگی میکردند.
یک شب آقا و خانم دارلینگ میخواستند به مهمانی شهردار بروند.
وقتی بچه ها خواب بودن ناگهان یک پسر عجیب و غریب با لباس سبز از پنجره به داخل اتاق پرید.
همه از دیدن پسرک ترسیده بودن و نمیدونستن که چه ماجراهایی در انتظارشونه…