انگار چند روز پیش بود، در کلانتری بخش دو کاشان نشسته بودم و به شکایات اربابرجوع رسیدگی میکردم. یکی از مأمورین به همراه مردی متوسّطالقامه و لاغراندام با چهرهای گندمگون، صورتی لاغر، ابروانی پرپشت، بینی قلمی و محاسنی مشکی به کلانتری آمد و گفت: ایشان (اشاره به سهراب سپهری) در خیابان امیرکبیر با دوچرخه سواری تصادف کرده که در نتیجه راکب دوچرخه مصدوم شده و او را به بیمارستان منتقل کردهاند و ایشان را که به نظر میرسد فردی اروپایی باشد، به کلانتری دلالت نمودم.
ولی سهراب سپهری بلافاصله گفت: مأمور شما مرا نمیشناسد؛ من اهل کاشانم، نامم سهراب، فامیلیام سپهری، فرزند اسدالله و شغلم نقّاشی است. من به کشورهای اروپایی بسیار سفر کردهام و در آن سامان از صحنهها و اماکن ملّی و آثاری که برای مردمش خیلی اهمیت دارد با نُتبرداری یا سیاهقلم و یا دوربین تصویربرداری کرده، در ایران با فرصت زیاد روی آن تابلوها کار میکنم و با قیمت گزافی به دربار پادشاه انگلستان و یا رؤسای جمهوری آلمان، ایتالیا، فرانسه، ژاپن و غیره میفروشم و حتّی بعضاً تحت تأثیر هنر نقّاشیام جوایزی ارزنده به من اهدا مینمایند، از جمله این ماشین لندرووری که دارم که چون فرمان آن سمت راست است، مأمور شما را به اشتباه انداخته.
به او تبریک گفتم و به گفتگو پیرامون چگونگی تصادفش پرداختم.