مایکی فکر میکرد امروز هم مثل روزهای قبل به محل کارش میره و کارهاش رو انجام میده.اما اشتباه میکرد
سالی با صدای بلند گفت که میخواد زندگی مایکی و هیولاهای دیگه رو پر از بدبختی کنه..حتما میپرسین چطوری؟ با فرستادن اونا به مدرسه برای مهمترین درس زندگیشون…. درسِ آموزش ایمنی جمع آوری خنده
همهی هیولاها ازین موضوع خوشحال بودن بجز یک نفر… اون یک نفر مایکی بود…اون بخاطر آورد که وقتی بچه بود مدرسه چطور جایی بود و این فکر اون رو عصبی کرد.مایکی اصلا خاطره های خوبی از دوران مدرسه نداشت…