خانم روکوجو: خواهش میکنم من رو از خودت طرد نکن.
هیکارو: [سیگار میکشد.] تو مدتها پیش طرد شدهی.
خانم روکوجو: تو هنوز من رو دوست داری.
هیکارو: اومدهی اینجا این رو به من بگی؟ [به قصد تحریک] خیال کردم گفتی اومدهی آئویی رو شکنجه کنی.
خانم روکوجو: میخواستم با یک تیر دو نشان بزنم. لطفاً یک سیگار به من بده.
هیکارو سیگاری به او تعارف میکند.
اما خانم روکوجو سیگار نیمهکشیدهی هیکارو را ازدهان او میقاپد و پکی به آن میزند.
هیکاروکه نمیداند چه باید بکند، سیگاری را که به خانمروکوجو تعارف کرده است به لب میگذارد و میگیراند.