بالاخره رضایت حاصل شد؛ نوشیدنیها تعارف شد و شُکرها بهجا آمد. سی دقیقهئی از هر دری که فکرش را بکنید سخن رفت الّا از در اصلی. در تمام این مدت، آیو و خواهراناش و چند تائی از دخترهای فامیلشان در یکی از اتاقهای مجاور از انظار پنهان بودند. بالاخره وقتی پدر آیو از عموی آیایی پرسید که، البته فامیل آیایی افتخار دادهاند که میهمان او و خانوادهاش شدهاند، اما جز این چه فرمایشی دارند، عمو از فرصت استفاده کرد و قضیه را با این پاسخ مطرح کرد که شنیدهاند در این خانواده دوشیزهئی هست پاکدامن، زیبا، و فرمانبردار به نام آیو. آنها آمدهاند این دوشیزه را برای همْسری فامیلشان آیایی خواستگاری کنند. پدر آیو در باز کرد و خواهر آیو را نشان داد. برای آزمودن آنها پرسید این است؟ آنها براندازش کردند و گفتند نه او نیست، آیو از این خیلی بلندبالاتر است. آنگاه یکی از دخترعموهای آیو را آوردند. این است؟