جولیو: من همین الآنش هم دیرم شده پدر. وضعیت بحرانیئی در انتظارمون ئه. مگه نخوندهید؟ قیمت سهام اومده پایین.
پاسکالی: انتظارش میرفت. از این هم پایینتر میآد.
جولیو: در عینحال اما، قیمتها داره میره بالا.
پاسکالی: اگه مواد خام مورد نیازمون رو همین الآن نخریم، خیلی زود مجبور میشیم درِ کارخونه رو ببندیم.
ارمینیا: هیچ سر در نمیآرم.
پاسکالی: از پایین اومدن قیمت سهام؟
ارمینیا: از کلاریسا.
پاسکالی: آه... بله. کلاریسا! راجع به این ماجرا چی فکر میکنی؟
ارمینیا: هیچچی.
جولیو: [به کلارا] تو چی فکر میکنی؟
کلارا: من از بقیه کمتر میدونم. کلاریسا بهندرت حرفی به من میزنه.
ارمینیا: با هیچکس از این موضوع حرف نمیزنه. ایکاش میدونستم چی توُ کلهش ئه.
کلارا: اگه از من میپرسید، زیادی خودش رو میگیره!
پاسکالی: [کجخلق] کسی نظر شما رو دربارهی دختر من نخواست.
کلارا: قصد نداشتم شما رو برنجونم حضرت اشرف، ولی ــ به عنوان یک عضو این خانواده ــ فکر میکنم حق دارم این مصونیت رو بخوام که گهگاه نظر خودم رو بگم... حتی اگر کسی نظرم رو نخواسته باشه.
جولیو: خیلی خب حالا تو هم، کلارا، اینقدر نازکنارنجی نباش.
بعضی وقتها اونقدر حساس میشی، اونقدر حساس میشی که نمیشه بهت گفت...
سیلویتو: [به او کمک میکند.] اسم شپشت منیژهخانوم ئه.
جولیو: سیلویتو! احترام مادرت رو نگه دار!
سیلویتو: [آماده به فرار] معذرت میخوام، پدر.
کلارا: ولی فکر میکنم از حماقت من ئه که توُ خونهئی میخوام اظهارنظر کنم که این کار توش گناه محسوب میشه.
جولیو: دیگه داری اغراق میکنی، کلارا. تو سر هیچوپوچ آرامشت رو از دست میدی. تو خیلی... خیلی زود...
سیلویتو: [به او کمک میکند.] ترش میکنی.
جولیو: سیلویتو! احترام مادرت رو نگه دار!
سیلویتو: [برای فرار، به در نزدیکتر میشود.] معذرت میخوام، پدر.
یک نمایشنامه فوق العاده ایتالیایی. به تصویر کشیدن مادیات ، و نبودن عشق در کار... وقتی عشق را از کار از دست بدهیم وفقط مادیات ان برایمان مهم باشد یک ادم معمولی از ما بهتر است... فوق العاده قشنگ بود
5
یک نمایشنامه طنز بسیار زیبا که خوندنش رو به دوستان توصیه می کنم