در زمان های قدیم پادشاه ماهیها مریض شد، هیچ کسی نمیدونست که شاه ماهی چه بیماری داره و چطور میتونن درمانش کنن. همهی دکترهای دریا یکی یکی اومدند و شاه ماهی رو معاینه کردند ولی هیچ کدومشون نتونستند اون رو درمان کنن
در این میون که همه داشتند درمورد درمان شاه ماهی تصمیم میگرفتند، یک لاکپشت سرش رو از کنارِ یه سنگ بیرون آورد و گفت: حیف! هیچ کدومشون از من کمک نخواستن، من میتونم پادشاه تو یه چشم به هم زدن خوب کنم. پادشاه باید یک خرگوش رو بخوره اگر اینکار رو کرد، اون کاملا خوب میشه.
تو همین میون یکی از ماهیها صدای لاکپشت رو شنید…