نظریۀ تضاد ماکیاولی، برخلاف تناقض هگلی که اصلی یگانه را تحمیل میدارد که همه چیز بدان فروکاسته میشود، پای انواع و اقسام آنتاگونیسم-های متکثر و گوناگونی را وسط میکشد که درونمایههایی متغیر و مختلف به خود میگیرند. از انواع مختلف انفعالات و عواطف تا ستیزه در درون، میان و ورای طبقات شکل دهندۀ یک جامعه، که از درونیترین عناصر یک هستی تا تضاد و ستیزههایی بیرون از آن را شامل میشود. تضادهای مد نظر ماکیاولی تضادهایی است پویا، در هم تنیده، تلفیقشونده، متباین و تقویتکنندۀ یکدیگر. همچنین این تضادها سر آن ندارند تا به سوی غایتی پیشینی و از پیش مقرر حرکت کنند، بلکه به تبع ماتریالیسم تصادفی همه چیزشان منوط است به اتصالی (Conjuncture) که در آن شکل گرفته و بدان شکل میدهد. این امر یکی دیگر از جذابیتهای ماکیاولی را به نزد آلتوسر آشکار میسازد: اندیشیدن در اتصال و به اتصال. سامانهای فکری که ماکیاولی را در مقابل هرگونه نظامسازی پیشینی فلسفی قرار میدهد. لذا نزد ماکیاولی نه با «قوانین» یا «اصول» تاریخ که با نامتغیرهایی (invariants) طرفایم که در هر موقعیت انضمامی، با توجه به وضعیت و توزان نیروها در اتصال مزبور برخی از آنها موضوعیت مییابند. عملی که البته آن نیز مستلزم تشخیص و ارزیابی شهریار، یا «مرد عمل»، در هر اتصال خاص است.