پروار شد در آغوش پنجره
گذشتن صدای یک موتور
بر میز عمود دیوار
حشرهای گاز زد آجر را
باد در پرده نماز گذاشت
اینک هوای ابر سنگین اگزوزهای تنفس اینک باران خیال بر پرهای پرنده
تراوش کن در یک مغازه با روغن بادام تلخ شو
موهای خیابان آشفته است
بگذار بالا بیاندازد تو را با پیک پیادهرو
تلخ
تو را تلخ میخواهد
در آن خرابهای که حج میکنی سلولهایت معترفند به طواف خون در رگها
اسماعیل مانند بردیا به قلبت پاشنه میکوبد چشمه میجوشد خون زمین
کمبوجیه اسحاق
دروغین است شهادت آسمان...