در عهد باستان شاهنشاهان ساسانی، به سائقهی خصلتی انسانی، به نفوس مملکت حق داده بودند که به وسیلهی آیین میرِ نوروزی، ارکان سلطنت و اجزاء حکومت را آزادانه نقد کنند.
امیر نوروز در آن پنج روز شاه بود، وزیر بود، صاحب حُکم و قلم و نطع و شمشیر بود. تبیرهزنان و دبیرهنویسان را صفاندرصف در خدمت داشت و با این هیبتِ حکومتی و هیئت نمایشی در شهر میگشت و یک سال فرمانفرماییِ شاه وقت و حکومت حاکمان و قضاوت قاضیان را به نمایش میگذاشت.
آیین میرِ نوروزی آینه بود؛ آینهای راستنما، آینهای بیپرده و پروا که در برابر دادودَهش دادگران و توانگران، در قابی از شکوفهبارانِ بهاران به ثنا و ستایش، گُل میانداخت ولی در کوی بیدادگرانِ دَدْخو و قاضیان بیتمیز کینهجو، به هزل و هجا، کجتاب و تلخنواز و تیرهپرداز میشد.
میرِ نوروزی یک آیین نمایشی بود؛ نمایشی که قلب یک جامعهی سالم، یک حکومت سلامتپذیر در آن میتپد.
از دوران باستان تا عصر معاصر بر فرهنگ نمایشیِ این مرزوبوم چه گذشته است؟ کین ایرج و سوگ سیاوش در مقام دو آیین باستانی، چگونه چهار قرن بعد از هجرت، به وسیلهی دیالمه از شهر بغداد سر درآوردند؟ چگونه از سخنوری (حیات سخن در قهوهخانهها) به شاه، وزیربازی (حکومت شلاق در قهوهخانهها) رسیدیم؟ و آیین میرِ نوروزی چگونه نسخ شد، مسخ شد، تبدیل به مضحکههای کوسهبرنشین و آتشافروز و غول بیابانی شد؟
جواب این پرسشها و چه بسیار پرسشهای دیگر در همین زمینه، از بضاعتِ بنده و عهدهی این مطالب خارج است. فقط براساس همان قانون نسخ و مسخ، به جوشش یک حسِ گنگ و خالی از علم و جزم، میخواهم بگویم ریشهی مراسم تُرنا به آیین میرِ نوروزی میرسد. مشخصات آیین میرِ نوروزی را که در کتابها خواندهاید، ولی... در لغتنامهی دهخدا و فرهنگ لغت و اعلام معین هیچ نامونشانی از کلمهی تُرنا وجود ندارد.