«ژوزفِ» پیر که به دلایل مرموزی نامش در فهرست بازنشستگان نیامده بود، با حالتی تبانیگرانه با او خوش و بش کرد و زمزمهکنان گفت: سربازرس، بازرس «لاپوآنت» منتظر شما است.
مطابق معمول دوشنبهها، عدهای در اتاق انتظار و راهروهای طویل اداره میلولیدند. در میان آنها چند چهرهی تازه؛ دو سهتا زن جوان، از آن نوع افرادی که آدم انتظار دیدن آنها را در آن مکان نداشت اما در عین حال از آشنایان قدیمی محسوب میشدند که گهگاهی به این در یا آن در مراجعه میکردند، نیز حضور داشتند.
مگره وارد دفترش شد، پالتو و کلاه و آن شالگردن کذایی را در گنجهی لباسها آویزان کرد. لحظهای مردّد ماند که آیا مطابق توصیهی مادام مگره چتر را باز کند و بگذارد خشک شود یا نه، ولی سرانجام چتر را به طور بسته در گوشهای از گنجه به دیوار تکیه داد.
هنوز ساعت هشت و نیم صبح نشده بود. مقداری نامه روی میزش انتظار او را میکشیدند. به آن سر اتاق رفت و درِ دفتر بازرسها را گشود و با حرکت دست با «لوکاس» و «تورانس» و دو سه بازرس دیگر سلام و علیک کرد.
ــ یک نفر به لاپوآنت اطلاع بدهد که من آمدهام.
این طرز برخورد موجب میشد که همه بگویند سربازرس امروز اوقات خوشی ندارد که البته حقیقت نداشت. گاهی انسان به یاد روزهایی میافتد که بدخلق و افسرده و زودرنج بوده است و در خاطرهاش آنها را از خوشترین روزهای زندگیاش به شمار میآورَد.
ــ صبح به خیر، رئیس.
رنگِ صورت لاپوآنت پریده و چشمانش بر اثر کمخوابی قرمز شده بود اما به علت رضایت خاطر، درخشان و سرزنده به نظر میرسید. بدنش از فرط بیصبری به لرزش افتاده بود.
ــ تمام شد! بالاخره گرفتمش!
ــ الان کجا است؟
Maigret et les temoins recalcitrants = Maigret and the reluctant witnesses.
تاریخ انتشار
۱۳۹۶/۱۱/۰۸
قیمت ارزی
2 دلار
قیمت چاپی
3,500 تومان
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۱۰۱۷.۹۹ کیلوبایت
۲۱۵ صفحه
نقد و امتیاز من
بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
4.7
از 5
براساس رأی 10 مخاطب
5
70 ٪
4
30 ٪
3
0 ٪
2
0 ٪
1
0 ٪
6 نفر این اثر را نقد کردهاند.
5
این داستان با نام مگره و شاهدان گریزان، توسط نشر هرمس نیز منتشر شده. در خانه اعیانی رو به زوالی قتلی رخ داده اما ساکنان خانه کمکی به حل پرونده نمی کنند، مگره ناچار است به حس ششم خود اعتماد کند.
4
داستان بسیار جالبی و در عین حال ساده ای داره و از پییچیدگی های اضافی خبری نیست . نشون میده حتی اگرهوش کاراگاه های معروف هم نداشته باشی باز میتونی شناخته شده باشی.
4
داستان خوب معمای جالب ترجمه روان. تا آخرین لحظه نتوانستم حدس بزنم قاتل کیست. اگر به ژامر معمایی علاقه مند هستید، مطالعه این کتاب را پیشنهاد می کنم.
5
امیدوارم مجموعه داستان های مگره در فیدیبو بیشتر و بیشتر بشه