ماجرا خیلی ساده اتفاق میافتد، مردی همسر و دو فرزندش را رها میکند، از آنها عذرخواهی میکند که اشتباه کرده است و اعلام میکند که قصد دارد زندگی جدیدی را شروع کند. اما قصه به این سادگی هم نیست، جدال بر سر این است که آیا ماندن و تحمل کردن درست است یا رفتن و رها کردن؟
آنا گاوالدا با نوشتن داستان من او را دوست داشتم سعی دارد ما را در موقعیت تصمیمگیری قرار دهد تا به این پرسش پاسخ دهیم.
آدرین با چمدانهایش مقابل آسانسور ایستاده است تا همسر و فرزندانش را رها کند و زندگی جدیدی را آغاز کند و با معشوقه جدیدش ازدواج کند. زن (کُلوئه) به همراه دو فرزندش به خانه پدر و مادر همسر خود میرود. پدر شوهرش (پییِر) از آنها دعوت میکند تا به کلبهی ییلاقی او در جنگل بروند و چند روزی را با هم آنجا سپری کنند.
کلوئه سعی میکند تا زندگی را مثل گذشته ادامه دهد و به شرایط عادی برگردد در حالیکه حس یک شکست خورده واقعی را دارد. پییر نیز برای دلداری به نوههایش و کلوئه، با بچهها مدام بازی میکند و با عروس خود نیز صحبت میکند تا او را آرام کند. بحثهای طولانی بین پییر و کلوئه شکل میگیرد، در مورد علت رفتن آدرین و شرایطی که باعث رفتن او شد. پییر در این میان از خیانت خود و رابطهای که در گذشته داشته است صحبت میکند. کلوئه متوجه میشود پیرمردی که همواره فکر میکرده است خشک و بی احساس است اتفاقا خیلی هم احساساتی است.
صحبتای این دو در مورد آدرین، خیانت و وفاداری، عشق یک طرفه و احساسات، داستان کتاب را شکل میدهد.
آنا رماننویس فرانسوی، در سال ۱۹۷۰ در حومه شهر پاریس در خانوادهای اصیل فرانسوی به دنیا آمد. در ۱۴ سالگی پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند و او تحت سرپرستی خاله خود قرار گرفت.
پیش از اینکه از دانشگاه سوربن پذیرش بگیرد در دبیرستان مولیِر تحصیل میکرد و در آنجا به کارهای مختلفی از جمله فروشندگی، بازاریابی املاک، صندوقداری و گل آرایی پرداخت.
امتحان کردن شغلهای مختلف باعث تجربیات و یافتههای بسیار مفیدی برای او شد که با کمک همین تجربیات، داستانهای بسیار جذابش را روایت میکند. مثلا در مورد زمانیکه گلفروشی میکرد تجربه جالبش را اینگونه روایت میکند : «...زندگی را آموختم. دسته گلهای کوچک برای همسران و دسته گلهای بزرگ برای معشوقهها...».
آنا با یک دامپزشک ازدواج کرد و از او صاحب دو فرزند شد. در آن زمان او مشغول تدریس بود و بعضی اوقات در مرکز اسناد کار میکرد. پس از آنکه از همسرش جدا شد زندگی خود را وقف ادبیات کرد.
مجموعه داستان «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد» اولین کتاب او بود که به یکی از پرفروشترین کتابهای فرانسه تبدیل شد و به ۱۹ زبان دنیا ترجمه شد و در ۲۷ کشور به فروش رسید.
اولین رمان خود را به نام من او را دوست داشتم را در سال ۲۰۰۲ در فرانسه منتشر کرد که بر اساس شکست عاطفی که در زندگی خود تجربه کرده بود نوشته است. پس از آن، داستان کوتاه ۹۶ صفحهای با نام «۹۵ پوند آرزو» را منتشر کرد که به گفته خودش دربارهی دانش آموزانی بود که در مدرسه نادان به نظر میرسیدند اما در دیگر جنبههای زندگی شگفت انگیز بودند.
در سال ۲۰۰۴ سومین رمان خود را «شکار و جمعآوری» منتشر کرد که یکی از پرفروشترین رمانهای فرانسه لقب گرفت و به سرعت به انگلیسی ترجمه شد. پس از انتشار سه کتاب اول آنا، در سال ۲۰۰۷ بیش از ۳ میلیون نسخه از کتابهای او در فرانسه به فروش رفته بود.
داستانهای عاشقانه و عشق موضوع اصلی آثار گاوالدا است و به عقیده او عشق میتواند خوشبختی آفرین و رمز آلود و در عین حال رنج آور باشد. «به آدمهایی که زندگی احساسی برایشان در درجه دوم اهمیت قرار دارد، به گونهای رشک میبرم، آنان شاهان دنیایند، شاهانی رویین تن.»
آنا همواره به ناشر کوچکش وفادار مانده است و در این باره میگوید:«شهرت و ثروت مرا اغوا نمیکند. آدمی هرچه کمتر داشته باشد کمتر از دست میدهد. ثروت و شهرت دامی برای کودنهاست. باید در استقلال کامل نوشت و دل مشغول فروش اثر خود نبود.»
سبک نوشتن آنا بسیار ساده و روان است و با استفاده از زبان سلیس خود تاثیرگذاری بالایی پیدا میکند. منتقد مجله «ماریان» آثار گاوالدا را اینگونه نقد میکند:«نقطه قوت آنا گاوالدا در این است که همانگونه که آدمی سخن میگوید، مینویسد و این ویژگی کیفیت کار را تضمین میکند... کلام مکتوب از کلام شفاهی پیشی نمیگیرد، از آن عقب نمیماند، آنرا دو چندان نمینمایاند، بلکه به سادگی جایگزین آن میشود. از دیگر آثار او میتوان به «گریز دلپذیر»، «زندگی بهتر» و «با هم بودن همه چیز است» اشاره کرد.
رمان دارای درونمایهای عاشقانه است که با زبان بسیار ساده و روان بیان شده است و مملو از جملات و توصیفات زیبا و ناب است. سادگی روایت کتاب موجب میشود که خواننده به راحتی خود را در کنار پییر و کلوئه احساس کند و خود را جزیی از داستان جذاب کتاب بداند. گفتگوی بی پرده و بدون سانسور پدر آدرین و عروسش نیز جذابیت داستان را بیشتر میکند.
گاوالدا در مورد کتاب که نخستین رمانش هم هست اینگونه میگوید:« من این کتاب را دوست دارم، نسبت به آن احساس غرور میکنم.» رمان دربارهی هنر زندگی کردن است و ناکامیهای ما، دروغهای ما، بزدلیها و تسلیم شدنهای ما را، یادآور میشود. گاوالدا زندگی را دوباره برای ما تصویر میکشد با پرسشها و بن بستهایش، اینگونه است که بسیاری از تصورات ما از زندگی دوباره مورد پرسش قرار میگیرد و ارزیابی میشود.
نویسنده در مورد داستان غم انگیز کتاب مینویسد: «فکر میکنم راهی وجود دارد تا بتوان از واقعیات تلخ و ناخوشایند به آرامی سخن گفت، به هرحال بهترین راه برای بیرون رفتن از کسادی بازار روزمرگی، همین است.» در سال ۲۰۰۹ فیلم «من او را دوست داشتم» بر اساس رمان توسط «زابو بریتمَن» در کشور فرانسه تولید شد.
کتاب را نشر قطره با ترجمه الهام دارچینیان منتشر کرده است. البته ترجمههای دیگری نیز از کتاب در بازار موجود است. همچنین نسخه الکترونیکی پی دی اف و نسخه صوتی کتاب من او را دوست داشتم نیز در سایت فیدیبو منتشر شده است و قابل شنیدن و دانلود است.
«زندگی حتی وقتی انکارش میکنی، حتی وقتی نادیدهاش میگیری، حتی وقتی نمیخواهیاش از تو قویتر است، از هر چیز دیگری قویتر است. آدمهایی که از بازداشتگاههای کار اجباری برگشتند دوباره زاد و ولد کردند، مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانههایشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوسها دویدند، به پیش بینیهای هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند، باور کردنی نیست اما همینگونه است. زندگی از هر چیز دیگری قویتر است.»
«همین است! من یک بادبادک هستم، اگر کسی ماسوره را نگه ندارد، پرواز میکنم، میروم... و تو ... جالب است، اغلب به خودم میگویم تو به اندازهی کافی قوی هستی که مرا نگه داری و به همان اندازه باهوش هستی که بگذاری بپرم، گورم را کم کنم...
-چرا این چیزها را میگویی؟
-دوست دارم بدانی
-چرا حالا؟
-نمیدانم.... خیلی عجیب است که کسی به آدم بگوید از با تو بودن احساس خوبی دارم؟
-نه اما چرا الان این را به من میگویی؟
-چون بعضی اوقات فکر میکنم تو متوجه نیستی که ما چه شانسی داریم.»
دوست دارم با تو باشم چون هیچوقت از با تو بودن خسته نمیشوم. جتی وقتی با هم حرف نمیزنیم. جتی وقتی نوازشم نمیکنی. حتی وقتی در یک اتاق نیستیم، باز هم خسته نمیشوم. هرگز دلزده نمیشوم. فکر کنم به خاطر این است که به تو اعتماد دارم. به افکارت اعتماد دارم. میتوانی بفهمی چه میگویم؟ همه آنچه در تو میبینم و هرآنچه نمیبینم را دوست دارم. با این همه ضعفهایت را میدانم. اما احساس میکنم همین نقاط ضعف تو و نقاط قوت من هستند که با هم سازگارند. ترسهای مشترک نداریم. حتی پلیدیهای ما به هم میآیند.
سرمای زمستان، سوناتی در کنج آتش شومینه، قطره اشکی که بر گونهی زنی جوان جاری میشود. دو دختر بچه که به خواب رفتهاند. مردی که در سکوت شبی بی ماه خود را فرو میریزد. راز میگشاید. و زندگی چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟ حق اشتباه ترکیب بسیار کوچکی از واژهها، بخش کوچکی از یک جمله، اما چه کسی این حق را به تو خواهد داد؟ چه کسی جز خودت.
«هر از گاهی این صدا را درون خود نشنیدهای؟ صدایی که یادت میآورد به اندازه کافی مورد دوست داشتن واقع نشدهای؟»
«ترجیح میدهم تو امروز خیلی رنج بکشی، تا اینکه همه عمرت، همیشه کمی رنج بکشی.»
فرمت محتوا | epub |
حجم | 912.۸۶ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 176 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۵:۵۲:۰۰ |
نویسنده | آنا گاوالدا |
مترجم |