- برگزیده جایزه کتاب سال ۱۳۹۵
-برگزیده جایزه جلال آل احمد در سال ۱۳۹۵
*************************
کتاب «لم یزرع» نوشته محمدرضا بایرامی است.
نویسنده در این کتاب چهرهای تازه از ادبیات دفاع مقدس ارائه داده است، او با انتخاب یک سرباز عراقی به عنوان شخصیت اصلی داستان و روایت عاشقانه او سعی کرده تا روایتی متفاوت از جنگ تحمیلی ارائه دهد. به عبارت دیگر در این روایت، سیاهی جنگ از زاویه نگاه افرادی به تصویر کشیده میشوند که خود آغاز کننده این رویداد بودهاند.
رمان «لمیزرع» با چنین رویکردی نوشته شده و سعی کرده است به نوعی مظلومیت شیعیان عراقی در طول هشت سال دفاع مقدس را نیز به تصویر بکشد. شیعیانی که اگر در جنگ حضور داشتند ناچار از فشار حزب بعث بوده و اگر حضور نداشتهاند نیز زندگی و عرصه چنان بر آنها تنگ میشده که توان فکری و جسمی برای زندگی باقی نمیماند.
تم اصلی این رمان، ماجرای کشتار شیعیان منطقه دجیل در عراق است. شیعیانی که به خاطر سوءقصد و ترور ناکام صدام در روستایشان و نه توسط خودشان حتی، حزب بعث تمامی خانه و کاشانه و زمینهای کشاورزیشان را نابود میکند.
راوی اصلی رمان سربازی جوان با نام سعدون است که از شیعیان دجیل است و دلباخته احلی دختری از اهل سنت این منطقه است و سنتهای قبیلهای اجازه وصلت به آنها نمیدهد. سعدون در بن بست این رویداد تصمیم میگیرد داوطلبانه عازم جبهه شود و این آغاز فرجامی عجیب برای اوست، فرجامی که برخلاف تصورش نه در جبهه که در زادگاهش که از آن فراری شده رقم میخورد.
در بخشی از کتاب «لم یزرع» میخوانیم:
«بد شانسی که شاخ و دم نمیخواهد. همین که آسمان این طوری سوراخ بشود و سه شب یکبند برف روی برف ببارد، نشان میدهد که باید تف کرد به این شانس. اگر توی مرگ یکی باران ببارد، میشود معنیای بر آن بار کرد. میتوان گفت آسمان هم غمگین بود و میگریست. میتوان همه چیز را رمانتیک و پرسوز و گداز دید، اگر توی مرگ یکی توفان در بگیرد و یا باد بوزد، میتوان گفت...؛ اما توی برف و سرما حتی احساسات هم یخ میزند و شاید تنها کاری که میشود کرد، لرزیدن باشد. لرزیدن و ترسیدن! همین و همین!»