در زمانهای قدیم سه خرس تو یک خونهی کوچیک وسط یک جنگل بزرگ زندگی میکردند.بابا خرسه، مامان خرسه و بچهی کوچولوشون. اونها هرکدوم برای خودشون یک تخت داشتند، یک صندلی برای نشستن و قاشق و بشقاب برای خوردن شیر و عسل.
شیر و عسل غذای مورد علاقشون بود.یک روز خانوادهی خرسها تصمیم گرفتند قبل از صبحانه بیرون بروند و قدم بزنند، اونها قبل از رفتن شیرهای داغشون رو روی میز گذاشتن تا سرد بشه و وقتی که از جنگل برگشتند،بتونن بخورنش.
متن داستان خیلی قشنگ خونده شده اما برای بچه ها توصیه نمیکنم چون باعث ترسشون میشه. جایی که میگه «خرس دنبال دخترک دستشو تو موهاش کرده بود و اونو میخواست بخوره» به نظرم مناسب بچه ها نیست. خشونت تو بچه ها ایجاد میکنه