به خانه هما نزدیک شدهام که در را باز میکند. به پشت سرش نگاه نمیکند. چادرش را تاب میدهد و از جلو به خودش میپیچد و راه میرود. سنگین راه میرود. قلبم سریع میزند. کاش صدایش کنم. نمیتوانم! نمیشود! هروقت از هما حرف میزدم بابک میگفت: "مثل عشق کتاباست. مانی، تو خاصی، یه چیز خاص بگو لااقل". عشق خاص نمیشود. عشق همیشه یک جور است، فقط هزار جور تعریفش میکنند. عشق همین است. لعنتی...!
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 425.۵۲ مگابایت |
مدت زمان | ۰۷:۴۴:۱۱ |
نویسنده | عالیه عطایی |
راوی | محمدرضا قلمبر |
ناشر | نوین کتاب |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۶/۱۰/۱۹ |
قیمت ارزی | 5.۵ دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
وقتی کافورپوش رو میخونی، انگار نه با یک روایت، که با یک سوگواری ناتمام روبهرو میشی. راوی مردیه جوان، ولی چیزی درونش از سالها پیش درگیر یه درد کهنهست؛ نه از اون دردهایی که بشه اسم روش گذاشت، نه غمِ مشخصی، نه خاطرهای واضح… فقط یه غیاب مزمن، که انگار سالها تو بافت روانش ریشه دوانده. عطایی روایت رو از مرز واقعیت و وهم عبور میده، و تو رو با خودش میبره به قلب یه مواجههی درونی؛ جایی که آدم نه با مرگ کسی، که با گم شدنش، با ناتمامیاش، با پرسشِ بیپاسخش تنها میمونه. بزرگترین نیروی روایت برای من، همون نشخوار ذهنی بیامان راویه. اون مدام خاطرات رو ورق میزنه، صحنههایی رو بازسازی میکنه که معلوم نیست واقعاً اتفاق افتادن یا نه. و تو این رفتوبرگشتها، فقط یه چیز واضحه: میل عجیبی برای چسبوندن تکههای پارهشدهی یه رابطه، برای حفظ یه پیوند، هرچند در خیال. این نشخوار، این پرسهی بیپایان در گذشته، بهنظرم نه تلاشیه برای فراموش کردن، نه حتی برای درک؛ بیشتر یه جور دست و پا زدنه برای زنده نگه داشتن چیزی که شاید سالها پیش تموم شده… ولی هنوز ولکن نیست. کافورپوش بیشتر از اونکه یه داستان باشه، تجربهی یه حاله. تجربهی زندگی با غیاب. با جای خالی کسی که شاید دیگه نیست، شاید هنوز هست، و شاید فقط توی ذهن باقی مونده. این کتابو که میخونی، با خودت فکر میکنی چقدر ممکنه یه غیاب، یه سکوت، یه نفهمیدنِ ساده، بتونه سالها روان یه آدمو ببلعه. و بدتر از همه اینه که حتی نمیتونی براش گریه کنی، چون نمیدونی دقیقاً چی رو از دست دادی. همین یعنی سوگواریِ ناتمام. همین یعنی کافورپوش.
یه مشکلی که با داستان داشتم مطول بودن و تکرار مکررات بود که به جای اینکه باعث نمایش آشفتگی روان مانی باشه ذهن خواننده رو خسته میکرد داستان واقع در قامت رمان نبود و حشو و زوائد و چندباره گویی داشت اما این نکته رو هم باید در نظر گرفت که این اولین رمان چاپ شده ایشون هست و راهی بس طولانی در پیش دارند.
بهترین خواننده ی کتابهای خانم عطایی خودشون هستن...با کور سرخی، بلند خندیدم و بغض کردم و مو بر تنم راست شد.... روایتهای کوتاه و عالی از زندگی مهاجرانی که ما فقط با گفتن و شنیدن اینکه افغان هستن از کنار رنج هاشون گذر میکنیم...
میدونم نویسنده برای خلق اثرش تلاش زیادی کرده، از این بابت کتاب رو تا انتها گوش دادم اما برای من چندان جالب و گیرا نبود و نتونستم با داستان ارتباط موثری بگیرم.
صدای آب دهان قورت دادن راوی اعصابمو خورد کرد . داستان قشنگ بود . ولی صدای راوی و آب دهانش کلافه کننده س
راوی صداش خوبه. اوایل داستان رو خوب روایت نکرده ولی از وسطاش خوب میشه و داستان هم جذاب است
بینطیر بود، حتما گوش بدید یا کتاب را بخونید، هرچی جایزه برده نوش جون نویسنده کتاب .
درگیری های ذهنی یک آدم معمولی که به خوبی نمایش داده شده.
روایت روان و نثر پخته
دوستش داشتم