لئو تولستوی را باید در زمره نویسندگانی دانست که نه برای یک ملت، که برای کل بشریت به وجود آمدهاند؛ نویسندگانی که روح جستجوگر آنها، به دنبال کشف حقیقت، مرزهایی را طی کرد و آثاری را برای آدمی در تمامی قرون و اعصار پس از خود بر جای نهاد که کماکان میشود از دل آن برخی از بزرگترین درسها و بزنگاههای انسانی زیست بشری را یافت.
کتاب «از جناب غول چه خبر؟» شامل گزیده داستانهای تولستوی از بزرگترین داستاننویسان معاصر به انتخاب لیدا طرزی، نمونه قابل توجهی از نمایش درونیات چنین نویسندهای است. نویسندهای که در تمام طول زندگی خود جز برای انسان و انسانیت، هدف دیگری از نوشتن متصور نبود.
این اثر شامل چند داستان کوتاه و یک داستان نیمه بلند از این نویسنده است که در انتخاب آنها سعی شده نمایی از تفکر بلند و عمیق تولستوی به نمایش کشیده شود به ویژه اینکه این نویسنده در دورانی دست به خلق داستانهای کوتاه زد که بینش تازهای به زندگی پیدا کرده بود و به دنبال کشف تازهاش از ایمان، نگاهی متفاوت و ژرف به تاریخ و ادبیات از خودش به نمایش گذاشته بود.
داستانهای این کتاب که با عناوین «خدا صبر میکند و میبیند»، «یک آدم چقدر زمین لازم دارد»، «سه پرسش»، «شمع»، «دخترکانی عاقلتر از مردان بزرگ»، «دانهای به بزرگی تخم مرغ»، «عزیز بیجهت»، «آشور شاه»، «آنجا که عشق هست خدا هست» و «مرگ ایوان ایلیچ» منتشر شدهاند از منظر نام نیز به خوبی روایتگر اتفاق روحی و فکری تازهای هستند که تولستوی در پایان زندگی خود در درون خود آن را کشف کرده بود و سعی داشت از این دریچه تازه به زندگی و دنیا نگاه بیاندازد؛ هر چند که پایان این راه صدور حکم ارتداد وی توسط کلیسای ارتودکس و زیرنظر گرفته شدن توسط پلیس مخفی روسیه و مرگ در جنوب روسیه در تنهایی بود.
بسیار لذت بردم بخصوص از مرگ ایوان ایلیچ...حالات فردی که با بیماری و رنج دست و پنجه نرم می کند و اضطراب مرگ وجودش را فرا گرفته... کاملا با او هم ذات پنداری میکنی و عمق تنهایی انسان را درک میکنی....تولستوی همچون روانکاوی با تجربه داستان سرایی میکند..
3
همیشه همان جور،یک جرعه ی امید ظاهر می شود و بعد یک دریا ناامیدی سر می رسد و درد هم که همیشه هست،همیشه درد،همیشه نا امیدی و همیشه همان جور.
مرگ ایوان ایلیچ