ای تک سوار آسمان بی ستاره ام، پدر
ای شقایق دل سوخته همیشه بیدار من
ای آنکه دستانت به گرمی آفتابه
و چشمانت به روشنای افلاک
می ستایمت با تمام وجود
و می هراسم اگر نباشم آنکه تو می خواستی و می خواهی
و می هراسم از شیطنتهای روزگار
اگر فاصله اندازد میان دستهایمان
بدان بعد از تو هرگز
شکوفه های خنده را میهمان خانه دلم نخواهم کرد، هرگز