بار اولی که کراب را با فیل عوضی گرفتند، او فقط شانههایش را بالا انداخت و راهش را کشید و رفت. بار دوم که کراب را با فیل عوضی گرفتند، ناخودآگاه از ناراحتی سر تکان داد. بالاخره بار سوم، او که حدس میزد دشمنانش دسیسه کردهاند که دیوانهاش کنند، بهسرعت کمر پررو را گرفت و او را هجده متر دورتر از آنجا پرتاب کرد... کراب که این کتاب میخواهد چند کار درخشانش را بازگو کند چنین آدمی است و به این ترتیب اگر کمی خوششانس باشیم، او را خواهیم دید که آسمان را مثل ملافه تا میکند، یا در حالی که خیال میکند دارد به برادر دوقلویش خنجر میزند، از حواسپرتی خودش را میکشد؛ بعد سیلاب میشود تا راحتتر بتواند به دلخواه خودش رفتار کند. البته به شرط اینکه به جای آن، تمام این مدت خودش را در دخمۀ تاریکش مخفی نکند. چون پای کراب در میان است، آدم هیچ قولی نمیتواند بدهد.
اریک شوویّار در سال ۱۹۶۴ در فرانسه به دنیا آمد. سحابی خرچنگ پنجمین رمان اوست، که جایزۀ فنئون ۱۹۹۳را برده است.