چراغخواب را روشن میکنم. مینشینم پشت میز آرایش. صدای پایهی صندلی را درمیآورم یعنی من هنوز بیدارم. که هم تو بفهمی هم این سلیمهی ترشیده که مطمئنم گوش خوابانده تا سر و صداها بیفتد. رشتههای سفید و سیاه را شانه میزنم با انگشت. دستم پر میشود. تکانی به خودم میدهم طبق عادت. مثلاً موها را میریزم دورم، توی صورتم. مثل سلیمه. بعد رژ بنفش. نه؛ حالم از بویش بهم میخورد. سرخابی. مداد قهوهای جای ابروها، سیاه جای مژهه. و یک خال گوشهی لب پایینی و کرم دور چشم.
ساعدت را گذاشتهای روی چشمها و یک مچ پا روی زانوی تاشدهی پای دیگر، مثلاً خوابی. اسپری. عُقم میگیرد. مام. سینهبند را باز نمیکنم که همین یکی هم شل نشود و نیفتد، مثل من از چشم تو.