اوایل ماه مارس بود. سه ماهِ بعد به فعالیتهای پنهانی گذشت. سخنان میجر پیر باعث شده بود حیوانات باهوشتر مزرعه نگاه جدیدی به زندگی پیدا کنند. آنها نمیدانستند شورشی که میجر پیر پیشبینی کرده بود، چه زمانی روی خواهد داد. آیا اصلاً عمر آنها کفاف میدهد که شورش را به چشم خود ببینند؟ به هر حال وظیفه خود میدانستند که برای شورش آماده شوند. کار آموزش و سازماندهی حیوانات به خوکها سپرده شد که ظاهرا باهوشتر از بقیه بودند. برجستهترین آنها دو خوک نر به نامهای اِسنوبال و ناپلئون بودند که آقای جونز آنها را برای فروش پرورش داده بود. ناپلئون یک خوک نر بزرگ و تندخوی برکشایری بود، سخنران خوبی نبود؛ اما به این مشهور بود که با زور حرفش را به کرسی مینشاند. اسنوبال خوکی سرزنده، سخنور و نوآور بود؛ اما قدرت و نفوذ ناپلئون را نداشت. بقیه خوکهای مزرعه پرواری بودند. بین آنها اِسکوئیلِر از همه مشهورتر بود: خوکی فربه و کوچک با گونههایی گرد، دائما پلک میزد، حرکاتش فرز و سریع بود و صدای زیری داشت. سخنور چیرهدستی بود: وقتی در بحث به مسائل دشوار میرسید، با حرکات حسابشده و تکانهای دُمش بالاخره طرف را قانع میکرد. میگفتند اسکوئیلر قادر است سیاه را جای سفید قالب کند!