یک روز یک ببر بنگال داشت توی یکی از جنگلهای اقیانوسیه گشت میزد که چشمش افتاد به یک کانگورو. کانگورو بچهاش را گذاشته بود توی کیسهاش و داشت برای گردش میبرد به پارکوحش نزدیک خانهاش.
تا ببر بنگال کانگورو را دید، گفت:
«نفهمیدم، معلوم هست تو و بچهات توی قلمرو من چهکار میکنید؟ مگر اینجا مهد کودک است؟»